چهارشنبه

به رغم ریاکاران ( تضمینی از غزل حافظ )





یارب آن قوم که چون لب به دعا بگشایند
در رحمت ز دم روح فزا بگشایند

عقده از کار جهانی به صفا بگشایند
" بود آیا که در میکده ها بگشایند
گره از کار فرو بسته ما بگشایند "
در میخانه ندانی به چه آئین بستند
به ریا نام صلاح و خرد و دین بستند
به دل آزاری رندان کمر کین بستند
" اگر از بهر دل زاهد خودبین بستند
دل قوی دار که از بهر خدا بگشایند "
جام دیگر نزند در کف ساقی لبخند
چنگ دیگر ننوازد دل یاران نژند
کز ریاکاری و سالوس ریاکاری چند
" در میخانه ببستند خدایا مپسند
که در خانه تزویر و ریا بگشایند "
گردد ای کاش ز بن خانه سالوس خراب
که از او چشمه امید بدل شد به سراب
دوستان ، با جگر سوخته و چشم پر آب
" گیسوی چنگ ببرید به مرگ می ناب
تا حریفان همه خون از مژه ها بگشایند "
به نشاط و طرب امروز مدارید امید
که ز هر سو بود آثار غم و رنج پدید
باز شام سیه آمد ز پس صبح سپید
" نامه تعزیت دختر رز بنویسید
تا همه مغبچگان زلف دوتا بگشایند "
گر به کام دل رندان نبود دور زمان
نیک بین باش که ایام نماند یکسان
مشکلی نیست که یک روز نگردد آسان
" به صفای دل رندان صبوحی زدگان
بس در بسته به مفتاح دعا بگشایند "
باده نوشیدن و رفتن به ره صدق و صفا
بهتر از طاعت آلوده به سالوس و ریا
بازگو طعنه زنان اهل ریا را از ما
" حافظ این خرقه که داری تو ببینی فردا
که چه زنار ز زیرش به دغا بگشایند "
---------------------------------
* ایسان - اودان تانی 26 نوامبر 2016

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر