جمعه

قسمتی از کتاب محمود (بچه نارمک)

 


  نارمک !

* نارمك  به معناي مكان رويش «انار» است و وجه التسميه نارمك كنوني آن است كه تا قبل از تبديل نارمك به منطقه‌اي مسكوني (در اويل دولت مرحوم دكتر محمد مصدق در دهه 1330) روستاي كوچكي در منتهي‌اليه شمال نارمك كنوني ـ هم‌ مرز با لويزان ـ وجود داشت كه آن را ده نارمك مي‌ناميدند. در ده نارمك نهر آب جاري وجود داشت كه از كوه‌هاي شمال تهران سرازير مي‌شد و به اين روستا مي‌رسيد.علاوه بر اين آب جاري كه در دو رودخانه فصلي (مسيل در دشت و مسيل نيروي هوايي كنوني) جاري بود، يك زنجيره قنات هم از كوهپايه‌هاي شمال تهران تا شهرري (شاه عبدالعظيم) وجود داشت، كه پس از تبديل بيابان‌هاي حاشيه جنوبي ده نارمك به منطقه‌اي مسكوني، به منبع آب آشاميدني ساكنان اين شهرك جديد تبديل شد.نام «نارمك» با زمامدار شدن «محمود احمدي‌نژاد» بر سر زبان‌ها افتاد، و آن زماني بود كه با اوج گرفتن قيمت مايحتاج ضروري اوليه مردم، رئيس جمهوري به مردم آدرس داد و گفت برويد از نارمك، محله ما (محله رئيس‌جمهوري) بخريد كه قيمت‌ها ارزان‌تر است! (نقل به مضمون)تا سال 1320 شمسي، منتهي‌اليه شمال شرق تهران «پل چوبي» كنوني در خيابان انقلاب فعلي (شاهرضاي سابق) و جنوب شرق آن ميدان مولوي، غرب آن ميدان 24 اسفند (ميدان انقلاب امروزين) و شمال آن خيابان تخت جمشيد (طالقاني فعلي) بود.تهران در اين محدوده قرار داشت و در اراضي شرق و غرب و جنوب آن زراعت مي‌شد و جاليز بود و صيفي‌جات كشت مي‌كردند. بخش اعظم «آب تهران» از رودخانه كرج تأمين مي‌شد كه براي انتقال آن به تهران نهري از غرب به شرق از دوران اوليه تبديل تهران به پايتخت حفر شده بود كه در مسير خود اراضي كشاورزي را سيراب و با انشعاباتي كه از آن به طرف جنوب گرفته بودند، آب مورد نياز مردم تهران را تأمين مي‌كرد.انتهاي اين نهر به چهارراه حافظ كنوني در خيابان «كريم‌خان زند» ختم مي‌شد.از آن نهر پر آب خروشان زلال، امروزه در ميانه خيابان بلوار كشاورز (بلوار اليزابت سابق) جوي كم آب (آب كه چه عرض كنم!) تيره رنگي باقي مانده است.تهران تا ميانه دوران سلطنت رضاشاه پهلوي شباهتي به شهرهاي استاندارد، حتي قرون هجدهم و نوزدهم جهان نداشت.در همان دوران سلطنت ناصرالدين شاه قاجار وقتي اولين سفير كبير ايران به واشنگتن اعزام مي‌شود از مشاهده خيابان‌هاي پهن و سنگفرش پايتخت آمريكا و عبور ترامواي شهري و پل‌ها و زيرساخت‌هاي شهري پايتخت آمريكا شگفت‌زده مي‌شود و در سفرنامه خود (كتاب معروف حاجي واشنگتن شرح مشاهدات خود را مشروحاً  مي‌آورد.)[1]در ساير سفرنامه‌هاي بجا مانده از سياحان و ايرانيان و مأموران دولتي كه در قرون هجدهم و نوزدهم به شهرهاي اروپا و حتي آسيا رفته‌اند مشاهده مي‌شود پايتخت اين كشورها و شهرهاي بزرگ آنها نظير وين و سنت پترزبورگ و لندن و پاريس و غيره و ذالك داراي زيربناهاي شهري بوده، بطوري كه پاريس در قرن نوزدهم داراي متروي زيرزميني و سيستم مدرن دفع فاضلاب بوده و همچنين لندن و ساير شهرهاي اروپا...اما تهران تا قبل از خاتمه سلطنت قاجار بيشتر به يك ده بزرگ شبيه بود تا يك شهر مطابق استانداردهاي زندگي شهري...در دوران سلطنت رضاشاه پهلوي، بويژه در دوران تصدي سرلشكر كريم آقا بوذرجمهري بر شهرداري تهران (كه در آن زمان بلديه خوانده مي‌شد) چند خيابان كشيده و چند ميدان بزرگ ساخته شد.ميدان توپخانه، كه در وسط آن توپ مرواريد (در اصطلاح مردم آن روزگار تهران: توپ مرواري!) قرار داشت، و آن عبارت از يك قبضه توپ سرپر جنگي بود كه در ماه مبارك رمضان براي اطلاع مردم از وقت سحر و افطار به وسيله آن شليكي انجام مي‌شد، و تهران به اندازه‌اي جمع و جور و كوچك بود كه همه اهالي پايتخت از صداي شليك آن، موقع سحر و افطار را متوجه مي‌شدند!در حال حاضر اين توپ تاريخي در محوطه ساختمان شماره 2 وزارت امور خارجه (باشگاه افسران سابق) در محوطه تاريخي ميدان مشق ـ خيابان سپه (امام خميني كنوني) قرار دارد.در دوران سلطنت قاجاريه تنها عمارت مهم اين ميدان خاكي عمارت بانك شاهي بود كه در ضلع شرقي ميدان قرار داشت.در دوران سلطنت پهلوي اوّل در جنوب ميدان ساختمان بزرگ و زيبايي با معماري گوتيك ساخته شد كه مصادف با مدرن شدن سيستم پست و تلگراف در ايران بود و اين ساختمان با آن شيرواني زيبا و نماي خيره‌كننده مركز پست و تلگراف و تلفن ايران شد. متأسفانه در دوران حكومت محمدرضا پهلوي اين ساختمان زيبا تخريب و ساختمان كنوني مخابرات جانشين آن گرديد.در شمال ميدان هم كه امروزه فروشگاه‌هاي لوازم صوتي ـ تصويري قرار دارند ساختمان بلديه (شهرداري) تهران قرار داشت كه در 1345 رژيم پهلوي آن ساختمان زيبا را هم تخريب و به محوطه ميدان افزود!سپس با نقشه شخص سرلشكر كريم آقا بوذرجمهري حد فاصل باغ شاه تا ميدان سپه (امام خميني كنوني) كه مملو از خانه‌هاي كوچك خشت و گلي و كوچه‌هاي تنگ و تاريك و خاك و گل‌آلود بود را تخريب و خياباني را كه در حال حاضر ميدان حرّ را به ميدان امام خميني متصل مي‌كند احداث كردند.همچنين از ايستگاه راه‌آهن تهران كه در سال 1317 شمسي به بهره‌برداري رسيد تا ميدان تجريش (قدس فعلي) را احداث و نام آن را خيابان پهلوي (وليعصر كنوني) گذاشتند كه طولاني‌ترين خيابان موجود در خاورميانه است.تا قبل از آن تنها راه دسترسي مردم تهران به روستاهاي شميران و حتي رفت و آمد شاهان قاجار (و بعداً رضاشاه پهلوي) به كاخ سعدآباد جاده شميران بود.جاده شميران امروزه خيابان دكتر علي شريعتي نام دارد.ميدان شهداي كنوني كه آن زمان ژاله خوانده مي‌شد وجود نداشت و منطقه‌اي بياباني بود كه از ميدان بهارستان تا ميدان شهيد كلاهدوز فعلي (خياباني كه امروزه پيروزي خوانده مي‌شود) راهي خاكي و پر دست‌انداز و سنگلاخ وجود داشت كه شاهان قاجار از كاخ گلستان و ميدان ارك براي دسترسي به شكارگاه فرح‌آباد از آن استفاده مي‌كردند.اين ميدان شهيد كلاهدوز فعلي در انتهاي شرقي خيابان پيروزي فرح‌آباد نام داشت كه كاخ فرح‌آباد، يادگار دوران قاجاريه همچنان بر فراز كوه سنگي استوار است، و بنده نمي‌دانم الان از آن چه استفاده‌اي مي‌شود.من از اين كاخ بازديد كرده بودم و از جمله نفايس آن يك دستگاه پيانو بود كه ناپلئون امپراطور فرانسه به شاه قاجار هديه داده بود.در دوران قاجاريه به اين منطقه كه امروزه ميدان شهدا و خيابان پيروزي گفته مي‌شود و بيابان‌هاي اطراف آن «دوشان تپه» مي‌گفتند.«دوشان» به زبان آذري به معناي «خرگوش» است، و وجه تسميه نامگذاري اين منطقه به دوشان تپه، بسياري وجود خرگوش در تپه ماهورهايي بود كه امروزه پادگان و ستاد نيروي هوايي و كمي قبل‌تر از آن كارخانه برق ميدان شهدا قرار دارد.در اوايل سلطنت پهلوي اوّل بخش‌هايي از اين منطقه تسطيح و فرودگاه «دوشان تپه» و آشيانه‌هاي نخستين هواپيماهاي نظامي ايران در آن ساخته شد كه 3 هواپيماي يونكرس آلماني خريداري شده از نازي‌ها در آن نگهداري مي‌شد و چندي بعد هم يك كارخانه مونتاژ هواپيماي يونكرس در آن ساخته شد و در واقع اين محل ايجاد سنگ بناي نخستين نيروي هوايي ايران است كه هنوز هم قديمي‌ها به آن فرودگاه دوشان تپه مي‌گويند.حدفاصل خيابان 46 متري نارمك كنوني تا خيابان پيروزي فعلي بقدري بياباني و خالي از سكنه بود كه هواپيماهاي نيروي هوايي بر فراز آن مانور مي‌كردند و چتربازان از هواپيماها به پائين مي‌پريدند.بعدها اطراف اين فرودگاه خاكي ديوار كشي شد و كم‌كم اين منطقه به فرماندهي نيروي هوايي ايران تبديل گرديد.شكل‌گيري منطقه مسكوني نيروي هوايي هم از سالهاي دهه 1340 به اين صورت بود كه نيروي هوايي زمين‌هاي اطراف فرودگاه دوشان تپه را تقسيم‌بندي و به پرسنل نيروي هوايي واگذار كرد، و در حقيقت ساكنان اوليه و پايه‌گذاران محله نيروي هوايي كنوني پرسنل نيروي هوايي بودند، كه البته اين وضعيت دوام نيافت و ساكنان اوليه كم‌كم خانه‌هاي خود را فروختند و از اين محل عزيمت كردند و جاي آنها را بيشتر پيشه‌وران و كسبه پر كردند.همچنين در بيابان‌هاي اين منطقه در اواسط جنگ جهاني دوم (در حاشيه ميدان شهداي كنوني) اردوگاه بزرگي تأسيس شد كه محل نگهداري پناهندگان لهستان بود كه بر اثر حمله نيروهاي آلمان نازي از كشور خود آواره شده بودند، بسياري از اين لهستاني‌ها، بويژه زنان لهستاني، كه مفتون مردم نوازي و بويژه مهرباني ايرانيان شده بودند پس از جنگ در ايران ماندند و همسران ايراني اختيار كردند.پس از جنگ در محل اين اردوگاه نيروگاه برق ژاله ساخته شد كه هنوز هم اين تأسيسات باقي است و بخشي از آن به موزه و باشگاه برق تبديل شده است.در سال 1330 ـ يكي دو سال كمتر يا بيشتر (دقيقاً به خاطرم نيست) كارخانه نوشابه پُر كني كوكاكولا در بخش جنوبي خيابان پيروزي ساخته شد كه امروزه اثري از آن كارخانه ديده نمي‌شود، و جاي آن را يك پاساژ عظيم تجاري پر كرده است، اما هنوز آن چهار راه به چهار راه كوكاكولا معروف است.موقعي كه كوكاكولا به ايران آمده بود و در اين كارخانه در بطري‌هاي كوچك پر مي‌شد، و اين منطقه براي مردم تهران به جاذبه‌اي تفريحي تبديل شده بود و اهالي تهران به خيابان شن‌ريزي شده ژاله (پيروزي كنوني) مي‌آمدند و ضمن تماشاي ريل نوشابه‌ها كه شيشه‌هاي خالي روي آن حركت مي‌كردند و زير دستگاه پر كردن نوشابه رفته و پس از پر شدن و تشتك گذاري به حركت خود ادامه مي‌دادند (و همه اين اتفاقات (!) از پشت شيشه سالن كارخانه قابل مشاهده بود) از فروشندگان جلوي كارخانه كه شيشه‌هاي نوشابه را درون صندوق‌هاي پر از يخ قرار داده بودند نوشابه‌هاي خنك را مي‌خريدند تا به اصطلاح خود، نوشابه تازه از تنور در آمده را بنوشند!!اين تمام شرق تهران بود و زير خيابان پيروزي كنوني هم كشتزارهاي ديم گندم  و جو و علي‌الخصوص جاليزهاي صيفي‌جات و حتي خربزه و گرمك و هندوانه وجود داشت كه در بعضي نقاط تا اراضي شهرري ادامه مي‌يافت و خيار دولاب معروف‌ترين و خوشمزه‌ترين خيار كشور بود كه در منطقه سرآسياب دولاب فعلي پرورش داده مي‌شد، و اغراق نيست اگر بگويم وقتي اين خيار را از وسط به دو نيم مي‌كرديم بوي عطر آن تا چند متري اطراف مي‌پيچيد.از آن همه مزرعه و جاليز و باغات امروزه يكي دو قطعه باغ در منطقه معروف به «موتور آب» در منطقه 13 باقي مانده است. شمال تهران هم به خيابان شاهرضا (انقلاب كنوني) ختم مي‌شد كه اين خيابان هم در دوران شهرداري «كريم آقا بوذرجمهري» حدفاصل پل چوبي تا ميدان 24 اسفند «ميدان انقلاب فعلي» احداث گرديد.«پل چوبي» كه امروزه پل فلزي موجود بر فراز خيابان انقلاب ميدان عشرت‌آباد (ميدان سپاه فعلي) را به ميدان بهارستان وصل مي‌كند تا اواخر سلطنت احمدشاه قاجار وجود داشت.در دوران سلطنت قاجاريه در اطراف محدوده تهران كانال نسبتاً عميقي احداث شده بود تا از هجوم اشرار و طرّاران به شهر جلوگيري شود. روزها اين پل چوبي را بر روي اين كانال قرار مي‌دادند تا كساني كه مي‌خواهند از خارج شهر وارد تهران شوند و يا از تهران به روستاهاي خارج شهر بروند، از روي آن عبور كنندو بعد از اذان مغرب آن پل را جمع مي‌كردند و هر كس و هر كاروان كه دير رسيده بود بايد پشت پل چوبي (پشت كانال) و پشت دروازه‌هاي ديگر شهر نظير دروازه شميران، دروازه قزوين و ساير دروازه‌ها تا اذان صبح معطل بماند.در اوايل دوران سلطنت رضاشاه پهلوي اين كانال را پر كردند و روي آن خيابان شاهرضا (انقلاب فعلي) ساخته شد كه بعدها در اوايل سلطنت محمدرضا پهلوي اين خيابان از شرق و غرب توسعه يافت.كم‌كم از شرق به ميدان تازه ساز فوزيّه و از غرب به فرودگاه مهرآباد رسيد.پس از ازدواج محمدرضا شاه با فوزيّه خواهر ملك فاروق (آخرين پادشاه مصر) اين ميدان تازه ساز را ميدان فوزيّه نامگذاري كردند، و پس از آنكه محمدرضا شاه و فوزيّه از هم جدا شدند، اين ميدان به نام تنها دختر محمدرضا شاه و فوزيّه، ميدان شهناز ناميده شد (ميدان امام حسين عليه‌السلام كنوني)از ميدان فوزيه تا دماوند و فيروزكوه جاده شوسه وجود داشت كه تنها راه دسترسي تهراني‌ها به شرق استان مازندران بود و گاراژهاي اتوبوس‌هاي دماوند و مازندران در نبش خياباني بود كه امروزه هم خيابان مازندران ناميده مي‌شود و از قضا هنوز يكي از آن گاراژهاي قديمي (كه به پاركينگ تبديل شده است) وجود دارد.در اين گاراژها اتوبوس‌هاي معروف به فورد لاري و شورولت‌هاي اطاق چوبي مسافران و باروبنه آنها را به دماوند و از آنجا به فيروزكوه و شاهي (قائم شهر كنوني) مي‌بردند.منتهي‌اليه غرب تهران هم ميدان 24 اسفند (انقلاب كنوني) قرار داشت و از آن به بعد تا ميدان آزادي فعلي جاده‌اي خاكي بود كه مردم از طريق آن به كرج و جاده چالوس و قزوين و رشت و شهرهاي غرب كشور مي‌رفتند.شايد كساني كه آن دوران را نديده‌اند باور نكنند مناطقي مانند سلسبيل كنوني محوطه بزرگي از تپه و ماهور و دره و بيابان بود كه در ساعت غروب ديگر كسي جرأت عبور از آن مناطق را نداشت!در حد فاصل ميدان 24 اسفند (انقلاب كنوني) و ميدان امام حسين فعلي (فوزيه سابق) ميدان فردوسي قرار داشت، كه اين ميدان را در جشن هزاره شاعر عظيم‌الشان ايران حكيم ابوالقاسم فردوسي احداث كردند و مجسمه فردوسي را در ميانه آن قرار دادند، كه البته آن مجسمه اوليه بعدها به محوطه دانشگاه تهران انتقال داده شد.تنها هتل رفيع تهران به نام هتل ريتس هم در شمال غربي اين ميدان ساخته شد.در آن ايام يكي دو هتل قابل اعتنا نظير پارك هتل در خيابان لاله‌زار قرار داشتند و عمده اقامتگاه‌هاي تهران مسافر خانه‌هايي در جنوب شرقي ميدان توپخانه (امام خميني) كنوني بودند. بعدها در دوران محمدرضا پهلوي تعدادي هتل در حاشيه خيابان تخت جمشيد (طالقاني كنوني) توسط بخش خصوصي احداث و براي نخستين بار اولين هتل 5 ستاره ايران به نام هيلتون در شمال تهران كه بكلي عاري از مناطق مسكوني بود، در تپه مشرف به خيابان پهلوي (وليعصر كنوني) و كوه‌هاي شمال تهران ساخته شد.بطور مختصر شمه‌اي از جغرافياي تهران آن روزگار را آوردم تا خوانندگان عزيز تصويري از تهران آن ايام در ذهن خود مجسم كنند تا به معرفي نارمك (محله رئيس جمهور احمدي‌نژاد) برسيم.

نارمك

تا زمان ازدواج محمدرضا پهلوي با فوزيه (خواهر ملك فاروق ـ پادشاه مصر) ميدان فوزيه (امام حسين «ع» كنوني) وجود نداشت.منتهي‌اليه شرق تهران ايستگاه پل چوبي (تقاطع خيابان سپاه و انقلاب امروزين) آسياب والي بود كه هنوز هم قديم‌ها ايستگاه آسياب (قبل از پل چوبي) را به ياد دارند!از شمال تهران رشته قناتي سرچشمه مي‌گرفت كه يك مظهر آن در همين آسياب والي بود كه چرخ آسياب را مي‌چرخاند و يك مظهر آن سرچشمه كمي بعد از مسجد سپهسالار (مسجد مطهري امروزين) بود.شايد صدها هزار و شايد جمعيت ميليوني كه امروزه در خيابان 17 شهريور و اطراف امام حسين و نظام‌آباد و شرق و جنوب شرقي تهران زندگي مي‌كنند برايشان سخت باشد، باور كنند كه در گذشته‌اي نه چندان دور، روي زمين‌هايي كه امروز خانه و آپارتمان آنها وجود دارد، گندم ديم كشت مي‌شد و در آسياب والي در خيابان انقلاب امروزين به آرد تبديل و قوت لايموت مردم تهران را تأمين مي‌كرد.هنگامي كه فوزيه و مادر و خواهرش از مصر عازم ايران شدند، رضاشاه دستور داد مسير ورود و عبور عروس مصري دربار پهلوي و همراهانش از بندرعباس تا تهران را به اصطلاح آب و جارو(!) كنند و دستي به سر و روي شهرها و روستاهاي مسير راه بكشند، تا موكب فوزيه كه وارد ايران مي‌شود و از اين مسير عبور و به تهران مي‌رسد وضع مناسب و آبرومندي داشته باشد!بطوري كه در بعضي روستاها مردم را مجبور مي‌كنند به در و ديوار كاه و خشت و گلي خود ماست بمالند (در جاهايي كه دسترسي به گچ نبود) تا در و ديوار سفيد و تميزي به نظر برسند!در تهران هم براي خوشايند عروس تازه وارد ميدان جديدي در شرق خيابان شاهرضا (انقلاب كنوني) احداث و آن را ميدان فوزيه ناميدند.تا قبل از آن در تهران سه مركز خريد و فروش عمده محصولات باغي و كشاورزي وجود داشت كه يك ميدان آن، كه هنوز تتمه آن موجود است ميدان مولوي نرسيده به سر قبر آقا (روحاني داماد ناصرالدين شاه) بود كه علاوه بر دكاكين خرده فروشي، كاروانسراها و سراهاي بزرگ و انبارهاي وسيعي نيز وجود داشت، كه پس از بازار تهران دومين مركز اقتصادي پايتخت محسوب مي‌شد.علاوه بر آن يك بازار و بارانداز هم در غرب تهران وجود داشت كه به ميدان رشديه معروف بود.تا قبل از روي كار آمدن رضاشاه اين مكان كاروانسرايي بود كه كاروان‌هاي اسب و قاطر و الاغ كه از كن، سولقان و روستاهاي غرب و شمال غرب به تهران بار و مسافر مي‌آوردند و يا برعكس مسافر مي‌بردند در آن اطراق مي‌كردند.صاحب كاروانسرا كه بعضي او را خان و عده‌اي ارباب رشدي مي‌ناميدند زمين‌هاي اطراف را هم مالك بود و تقريباً همه سكنه اطراف كاروانسرا از همين خانواده بودند كه گفته مي‌شد نسل اندر نسل راهدار اين منطقه بوده‌اند.در آن ايام مهرآباد كنوني كه فرودگاه غيرنظامي و پايگاه نيروي هوايي و اطراف آن تا كيلومتر‌ها تبديل به اماكن مسكوني شده است قريه‌اي به نام «مهرآباد» بود كه نقشه كودتاي سوم حوت 1299 نيز در همين روستا ريخته شد، و سرنوشت مختوم سلسله قاجار و تولد سلسله دو نفره و بدعاقبت پهلوي در همين روستا ريخته شد كه امروزه آن ده كوچك باند پرواز فرودگاه مهرآباد است!سومين بارانداز و ميدان غلات و ميوه‌جات همين ميدان امام حسين (ع) فعلي در شرق تهران است كه محوطه بيابان وسيعي بود و در اطراف ضلع شرقي و جنوب آن چند كاروانسرا و تعدادي آلونك و اصطبل ساخته بودند.در فصول آخر بهار و تابستان همانطور كه كشاورزان و باغداران كن و سولقان و سنگان و رندان و كيگا و امام‌زاده داود ووو... محصولات خود را بار الاغ و قاطر كرده و به ميدان رشديه مي‌فرستادند. باغداران و كشاورزان دماوند و گيلاوند و آبسرد و لويزان و لواسان كوچك و بزرگ ووو... محصولات خود را به بارانداز و انبارهاي عمده واسطه‌هاي شاغل در ميدان امام حسين (فوزيه سابق) فعلي مي‌فرستادند.بعد از سلطنت رضاشاه حوالي سال‌هاي 1300 به بعد جاده‌هاي منتهي به روستاهاي اطراف تهران تبديل به راه‌هاي شوسه شد و خط اتوبوسراني ميان بعضي روستاهاي عمده تأسيس شد كه اتوبوس‌ها داراي چرخ‌هاي فولادي بودند و مثل امروز لاستيك و تيوپ و باد چرخ وجود نداشت!سال 1335 براي نخستين بار اتوبوس از تهران به دماوند و فيروزكوه رفت و از فيروزكوه به بعد راه مال‌رو بود و اتوبوس قادر به حركت نبود.در سال 1317 خط آهن بين تهران و قائم‌شهر (شاهي سابق) افتتاح شد كه از فيروزكوه عبور مي‌كرد. در همان سال جاده فيروزكوه تا قائم شهر (شاهي سابق) و ساري امتداد پيدا كرد.با راه افتادن خط اتوبوسراني ميان شرق تهران تا دماوند و فيروزكوه دو ـ سه كاروانسرا هم تبديل به پاركينگ اتوبوس‌هاي اتاق چوبي ساخت انگلستان شد كه به آن «فورد لاري» مي‌گفتند.اين پاركينگ‌ها را مردم تهران كاراژ مي‌گفتند. مثلاً محل اتوبوس‌هاي عازم دماوند را گاراژ دماوند مي‌ناميدند و محل توقف اتوبوس‌هاي عازم فيروزكوه را كه در آن زمان جزو منطقه (استان) مازندران بود گاراژ مازندران مي‌ناميدند كه ميراث آن ايام به صورت خيابان دماوند و خيابان مازندران فعلي باقي مانده است.موقعي كه قرار شد فوزيه و مادر و خواهرش (فائزه و فتحيه) به تهران بيايند، ضمن سر و صورت دادن و بزك دوزك كردن مسير عبور فوزيه و همراهانش از بندرعباس تا تهران، قرار شد دستي هم به سر و روي تهران بكشند كه به همين مناسبت خيابان شاهرضا كه از ميدان انقلاب كنوني آغاز و به تقاطع خيابان سپاه و انقلاب مي‌رسيد تا ميدان امام حسين فعلي امتداد يافت و آن را ميدان فوزيه ناميدند.بساط كرايه دهندگان و مال‌داران (دارندگان اسب و قاطر و الاغ) را هم كه اصطلاحاً خركچي ناميده مي‌شدند از آن محدوده جمع كردند.تا آن زمان در تهران دو محل عمده تجمع اتوبوس و اتومبيل ويژه مسافر وجود داشت كه اصطلاحاً به آنها اتوبوس كرايه و ماشين (سواري) كرايه مي‌گفتند و اصطلاح تاكسي در تهران، بلكه در سراسر ايران وجود نداشت.ايستگاه اصلي شمال ميدان توپخانه (سپه بعدي ـ امام خميني كنوني) بود كه مسافران را به ايوانكي و ورامين و كرج و قزوين و رشت ووو... مي‌بردند و ايستگاه كوچكتري كه در پيچ كنوني (تقاطع خيابان شريعتي و انقلاب) واقع بود و مسافران را به شمال تهران ـ تا تجريش كنوني ـ مي‌بردند و اماكني كه امروز گران‌ترين نقاط تهران هستند، و از نظر قيمت با گرانترين اراضي شهرهاي عمده جهان نظير پاريس و نيويورك رقابت مي‌كنند (و بلكه از آنها هم گران‌تر هستند!) نظير اقدسيه و فرمانيه و داوديه و قلهك و امثال آن روستاهاي دورافتاده و كم جمعيت و فاقد راه مناسب و محل زندگي باغ‌داران و نگهبانان و عملجات باغات وسيع سرمايه‌داران و بازاريان و رجال بلندپايه دولت بودند كه ايام تابستان براي فرار از هواي تهران به باغات و ويلاهاي خود در اين مناطق مي‌رفتند.شايد باور نكنيد كه در آن زمان قيمت يك باب منزل در سه راه سيروس و يا پل اميربهادر و ميدان منيريه و دروازه شميران و اطراف بهارستان از يك باغ و ويلاي وسيع در فرمانيه و اقدسيه و امثال آن به مراتب گران‌تر بود!با احداث ميدان فوزيه (امام حسين فعلي) يك پايانه (ترمينال) جديد براي روستاها و قراء و قصبات غرب تهران، تا لواسانات و دماوند و فيروزكوه ووو... فعال و پر رونق شد و كم‌كم شرق تهران رو به توسعه و گسترش گذاشت.بهاي زمين‌هاي اين منطقه به اندازه‌اي ناچيز بود كه بعضي افراد روشن‌بين و آينده‌نگر كه حدس مي‌زدند بيابان‌هاي شرق تهران در آينده به تهران نو، نارمك، تهران پارس ووو... تبديل خواهد شد، هكتارها از زمين‌هاي اين منطقه را به بهاي ناچيزي خريداري و يا با استفاده از نفوذ سياسي و دولتي خود مالك شدند.من الان حضور ذهن ندارم و اسامي ايستگاه‌هاي اتوبوس‌هايي را كه از خيابان تهران نو مي‌گذرند و ميدان امام حسين (ع) را به سه راه تهران پارس متصل مي‌كنند نمي‌دانم. اما بعد از تأسيس اتوبوسراني تهران (شركت واحد) اين اتوبوس‌ها در ايستگاه‌هايي مي‌ايستادند كه به نام صاحبان آن اراضي معروف بود.در دوران سلطنت محمدرضا پهلوي تا قبل از تأسيس شركت واحد اتوبوسراني دو شركت اتوبوسراني خصوصي در خيابان‌هاي محدود تهران آن زمان به حمل و نقل مسافر سرگرم بودند كه به شركت آشتياني و عدل معروف بودند.
گاراژ (ترمينال ـ‌ پاركينگ) اصلي آشتياني در غرب ميدان شهداي فعلي ـ ابتداي پيروزي ـ روبروي كارخانه مسلسل سازي قرار داشت و عمده وسايل نقليه آن اتومبيل‌هاي فولكس واگن استيشن بود كه 2 ريال كرايه مي‌گرفتند و هر كجا مسافر مي‌ديدند سوار مي‌كردند و هر كجا مسافر مي‌خواست توقف كرده و مسافر را پياده مي‌كردند.ديگري اتوبوسراني عدل بود كه محل اصلي آن در ميدان قزوين بود.بعدها كه شركت واحد اتوبوسراني تأسيس شد، توقفگاه و تعميرگاه اصلي آن را در بيابان‌هاي شمال نارمك قرار دادند.خيابان تهران نو از ميدان امام حسين (ع) شروع مي‌شد و به چهارراه آيت كنوني (كه آن موقع سه راه نارمك ناميده مي‌شد ـ چون سي متري نيروي هوايي كنوني وجود نداشت و از اين سه راهي كه يك راه آن از ميدان امام حسين (فوزيه سابق) شروع مي‌شد يك جاده به طرف مازندران (دماوند و فيروزكوه) مي‌رفت و يك راه خاكي هم به طرف شمال (ده نارمك) منشعب مي‌شد.سه راه درشت هم سه راهي بعدي بود كه امروزه پل فلزي پر هيبتي بر روي خيابان تهران نو زده شده و به آن پل خاقاني (ايستگاه خاقاني) مي‌گويند.اين قسمت آنقدر تپه و ماهور و سنگلاخ بود كه به آن در و دشت مي‌گفتند و يك رودخانه فصلي هم در آن جريان داشت (مسيل در دشت فعلي)در ايام بهار و ريزش‌هاي سماوي، كه در آن زمان‌ها پر بركت بود و حاليه خبري از يك نم آن هم نيست، گاهي عبور اتوبوس‌هاي شاسي بلند هم از اين راه امكان‌پذير نبود.كم‌كم در و دشت در اصطلاح عاميانه و بر اثر كثرت تكرار به در دشت تبديل شد.از تهران نو كه به طرف سه راه نارمك مي‌آمدند، اراضي شمال خيابان تهران نو به نام صاحبان املاك و باغات وسيع سرسبز آن به اماميه (متعلق به جمال امامي ـ پدر زن حسنعلي منصور و اميرعباس هويدا) و قاسم‌آباد و ارباب مهدي ووو... معروف شده بود و جنوب آن گندم و جو و زراعت ديم (تا آخر حد و مرز املاك قاسم‌خان نامي) كشت مي‌شد و از آن به بعد اراضي فروگاه دوشان تپه بود كه حاليه به پادگان نيروي هوايي و ايستگاه نيروي هوايي معروف است و از جنوب خيابان تهران نو تا شمال خيابان پيروزي را در بر مي‌گيرد.تقريباً مي‌شود مدعي گرديد تا اوايل حكومت مرحوم دكتر محمد مصدق نارمك فعلي بيابان وسيعي بود. در منتهي‌اليه جنوب لويزان يك روستاي كوچك به نام «ده نارمك» وجود داشت كه چند خانوار روستايي كه به لهجه تاتي صحبت مي‌كردند به دامداري و كشت و زرع با آب جاري «لويزان» سرگرم بودند و از آب قنات ده نارمك هم براي آشاميدن استفاده مي‌كردند.پس از تأسيس ميدان فوزيه و هجوم زمين‌خواران به اراضي شرق تهران دولت تصميم گرفت براي سر ريز جمعيت تهران كه در سالهاي دهه 1330 هنوز به دو ميليون نفر نرسيده بود زمين‌هايي را به كاركنان دولت هبه كند تا بروند و براي خود خانه بسازند.چون در اين منطقه زيربناهاي شهري وجود نداشت كسي از اين زمين‌ها استقبال نكرد، به همين دليل شركت «بيمه ايران» در انتهاي سي متري نارمك كنوني (ميدان 100) زمين‌هايي را در قطعات 500 متري تقسيم‌بندي كرد و با احداث يك كارخانه توليد قطعات بتني خانه‌هاي پيش ساخته در همان حوالي، اقدام به احداث نخستين خانه‌هاي پيش ساخته بتني در اطراف ميدان فعلي 100 نارمك كرد كه به كوي «كالاد» معروف شد.بهاي اين خانه‌هاي پانصد متري بتني از دم قسط شش هزار تومان بود! (پول نيم‌كيلو برنج در اين روزها!)در اواسط خيابان سي متري نارمك هم كه اكنون حدفاصل خيابان چمن و جويبار (از شمال و جنوب) و سمنگان و سي‌متري نارمك (از شرق و غرب) است زمين‌هايي را به كارمندان بيمه واگذار كرد كه هم‌اكنون هم به ايستگاه بيمه معروف است.در سالهاي 1330ـ1333 خيابان‌هاي ا‍سفالته در اين منطقه وجود نداشت و خيابان‌ها خاكي و معدود خانه‌ها يك طبقه و آجري بودند كه حياط‌هاي وسيع و حوض آب داشتند. از سر ديوارها ياس رازقي و پيچك‌هاي رونده آويزان بود و حياط‌ها مملو از گل‌هاي تاج خروس و شيپوري و ياس و امثال آن بود كه بعد از ظهرها پس از غروب آفتاب با آبپاش‌هاي دستي توسط صاحبخانه‌ها آبپاشي مي‌شدند و بوي خاك آب خورده و عطر گل‌ها در نارمك مي‌پيچيد...كل نارمك سالهاي دهه 1330 عبارت بود از محدوده‌اي كه شمال آن به ميدان هفت حوض (نبوت كنوني) شرق آن به خيابان سمنگان ـ غرب آن به سي‌متري نارمك و جنوب آن به خيابان تهران‌نو مي‌رسيد...بقدري اين منطقه خلوت و عاري از اماكن مسكوني بود كه از خيابان چهل و شش متري كنوني به راحتي خيابان تهران نو و حتي فرودگاه دوشان تپه (نيروي هوايي فعلي) ديده مي‌شد.در زمان نخست‌وزير امير اسدالله علم يك مركز پست و تلفن و تلگراف در تقاطع خيابان چهل و شش متري و سي متري نارمك ساخته شد كه هنوز هم به چهار راه تلفخانه معروف است.مملكت در آن زمان آنقدر از نظر تأسيسات زيربنايي فقير بود كه براي افتتاح اين ساختمان نخست‌وزير مملكت شخصاً آمده بود و اهالي نارمك در جلوي آن كه محوطه‌اي خاكي بود جمع شده بودند تا نخست‌وزير را از نزديك ببينند!چند سال قبل از آن موقعي كه نخستين توقفگاه شركت اتوبوسراني واحد تهران را در اراضي شمال نارمك (غرب ميدان 100) انتهاي خيابان سمنگان احداث كردند، محمدرضا پهلوي و همسرش براي افتتاح توقفگاه شركت واحد آمده بودند و چون خيابان سي‌متري نارمك هنوز آسفالت نشده بود و تير چراغ برق در اطراف خيابان وجود نداشت، خيابان را آبپاشي كرده بودند تا خاك بلند نشود، و اطراف خيابان هم از سه راه نارمك تا انتهاي سي‌متري نارمك تعدادي تير چوبي نصب كرده و از آنها پرچم ايران را آويخته بودند.
با افتتاح شركت واحد اتوبوسراني، روزانه در چهار نوبت اتوبوس‌هاي بنز اطاق چوبي كه به آنها بنز با دماغ (!) گفته مي‌شد از اين توقفگاه تا ميدان امام حسين را مي‌پيمودند و عده‌اي از مردم براي تفرج و عده‌اي براي خريد نان و ارزاق خود با اين اتوبوس‌ها به ميدان فوزيه (امام حسين) مي‌رفتند و مراجعت مي‌كردند!در اين ميان عده‌اي هم كه خود را در نارمك صاحب حق آب و خاك مي‌دانستند و از حمايت عواملي در دولت و ژاندارمري برخوردار بودند خودسرانه اقدام به فروش اراضي نارمك به مردم كردند.در دولت مرحوم مصدق نقشه بي‌نظير و خوب و بسيار مدرني براي نارمك طرح شد كه اين منطقه را به يكصد ميدان و خيابان‌هاي اصلي و فرعي متقاطع تقسيم مي‌كرد.طراحي اصلي اين نقشه مهندس فرمانفرمانيان از شاهزادگان قاجاريه بود، و كمتر نقطه‌اي در تهران، حتي امروزه، وجود دارد كه داراي يكصد ميدان سرسبز و وسيع باشد.در آن دوران نيروي انتظامي (پليس) در شهرها فعاليت مي‌كرد و خارج از شهرها وظيفه حفظ و صيانت از امنيت مردم به عهده ژاندارمري بود، و چون نارمك جزو شهر تهران محسوب نمي‌شد، پست ژاندارمري داشت كه محل آن كمي بالاتر از ايستگاه بيمه بود و سپس به جنوب غربي ميدان هفت حوض (نبوت امروزي) انتقال يافت.ميدان هفت حوض (نبوت) هم محوطه بياباني بود كه در ضلع شرقي آن شخصي به اتفاق فرزندانش با استفاده از حصير و تيرهاي چوبي اطاقك بزرگي ساخته بود كه در فصل تابستان يخ و بستني مي‌فروخت و در ايام سرد سال به فروش فرني و لبو و ذرت مشغول بود و مردم محلي به آن محل «ذرت» مي‌گفتند.
از وسط محوطه هم قناتي مي‌گذشت كه بعدها شريان اصلي آب مورد نياز ميدان زيبايي شد كه در آن هفت استخر (هفت حوض) ساخته شد و اين استخرها (حوض)ها را طوري طراحي كرده بودند كه آب آنها روي هم سوار باشد و از استخر پاييني، آخرين استخر به نهرهاي اطراف خيابان سي متري نارمك سرازير مي‌شد.اندك اندك با رشد خانه‌سازي و رشد جمعيت نارمك ميدان هفت حوض كه هنوز خاكي و شن‌ريزي شده بود صاحب يك سينماي بزرگ و مجلل در قسمت غرب ميدان به نام سينما «مونت كارلو» شد. اين سينما تا سال 1351 داير بود و در اين سال حاج حسين مهديان كه از تجار آهن تهران و فعالان مذهبي (نخستين مدير موسسه كيهان پس از پيروزي انقلاب اسلامي) بازار بود و حجره آهن فروشي وي در خيابان خيام جنب روزنامه اطلاعات قرار داشت اين سينما را خريداري و تبديل به مسجد كرد.پس از استقبال مردم از اراضي نارمك، كم‌كم چهره‌هاي صاحب نام هم سر و كارشان به نارمك افتاد كه بايد براي ثبت در تاريخ (!) عرض كنم كه در كنار دولت مصدق كه نقشه نارمك اوليه را به سبك پيشرفته‌ترين محلات اروپا طراحي و پياده كرد فردي هم (به اصطلاح امروزي‌ها بخش خصوصي!) در توسعه نارمك نقش اصلي ايفا كرد كه به او «جلال نارمكي!» مي‌گفتند.«جلال نارمكي» مردي سيه‌چرده و تنومند از ساكنان اوليه «ده نارمك» بود كه وقتي هجوم مردم به نارمك را ديد شروع به تقسيم اراضي بخش‌هاي شمالي نارمك (ده نارمك) را كرد و هر چه زورش مي‌رسيد از متقاضيان پول مي‌گرفت. از متري ده ريال (يك تومان) به بالا.بيشتر ساكنان اوليه آن مناطق كه كم‌كم نام شميران نو! گرفت كساني بودند كه زمين‌هاي خود را نه از طريق واگذاري دولت، بلكه از بخش خصوصي (جلال نارمكي!) خريداري كرده و صاحب سند و بنچاق و هيچ مدركي هم نبودند و بعدها درگير اخذ سند و دوندگي در ثبت شدند و مشكلات بعضي حتي تا بعد از پيروزي انقلاب هم ادامه داشت.

وجه تسميه نارمك

اينجانب اگرچه متولد شاپور ـ اميريه (اصل تهران قديم) هستم اما از نوجواني در نارمك بزرگ شده‌ام و بايد عرض كنم كه علاوه بر نارمك كه در حال حاضر از مناطق پرجمعيت و پرتراكم تهران است و ساختمان‌هاي مسكوني آن از حيث رنج قيمتي (!) جزو مناطق تقريباً گران تهران است يك نارمك را هم در تاجيكستان ديده‌ام، و يك نارمك را هم در اوزبكستان ديده‌ام. يك نارمك را هم در جمهوري آذربايجان سياحت كرده‌ام، و آنطور كه شنيده‌ام و در نقشه ديده‌ام يك نارمك هم در افغانستان وجود دارد.در تاجيكستان نارمك را مكان رويش درخت انار و مناطق داراي انارستان‌هاي بزرگ مي‌نامند، ايضاً در اوزبكستان و افغانستان هم همينطور مي‌گويند و باور دارند.اما در آذربايجان از يك آكادميسين آذري كه سؤال كردم تفسير ديگري داشت و گفت در آذربايجان هر محلي كه از آن آتش فوران مي‌كرده و مي‌كند را «نارمك» مي‌گفته‌آند و در جمهوري آذربايجان، بويژه در اطراف «باكو» كه چاه‌هاي نفت و گاز فوران مي‌كند، مناطقي كه فروزان و از آن آتش فوران مي‌كرده است نارمك، مي‌گفته‌اند.بايد توجه داشت كه تا زماني كه آذربايجان را «آران» مي‌ناميدند، زبان غالب در اين منطقه فارسي بود و بعد از حمله اعراب به ايران لغات و اصطلاحات عربي هم به زبان پارسي وارد شد و «نار» به معناي «آتش» از همين جمله است.بنده (راقم اين سطور) شخصاً نارمك، به معناي محل و مكان باغات انار و انارستان را نزديك‌تر به صواب مي‌دانم، يكي از دلايلش هم اينكه، در همين ده نارمك كه شرح آن رفت انارستان‌هاي بزرگي وجود داشت، كه چون جزيره‌هاي سرسبزي از شمال نارمك كنوني (جنوب لويزان) تا گردنه قوچك كنوني (در انتهاي فلكه چهارم تهران‌پارس) وجود داشت و آخرين آن معروف به باغ اناري كه داراي يك آب انبار قديمي چند صد ساله بود اكنون به كوي فرهنگيان تبديل شده است و بجاي درخت‌هاي انار برج‌هاي مسكوني قد برافراشته‌اند!

بــرما گذشت نيك و بـد، امّــا تـــو روزگـار    

فكري به حال خويش كن، اين روزگار نيست!!

مشاهير نارمك..

پس از آنكه نارمك، رنگ و بوي يك محله مسكوني را به خود گرفت بسياري از افراد و اشخاص و رجال و معاريف انديشه و هنر و ورزش به سكونت در نارمك راغب شدند، و بر عكس زمان حال كه اطراف شهرهاي بزرگ و شهرهاي كوچك را مهاجران شهرستاني و روستايي و حتي در بعضي نقاط كشور افغاني و پاكستاني به كلني‌هاي مسكوني تبديل كرده‌اند، بچه‌هاي اصيل تهران محل سكونت خود را از مناطقي مانند اميريه و مختاري و مولوي و در خلوتگاه و ناصرخسرو ووو... به نارمك تغيير دادند.   مــرو به هند، برو با خداي خــود بسـاز                                                        به هر كجا كه روي آسمان همين رنگ است! 

آنچه به اشتياق مردم به سكونت در نارمك دامن مي‌زد شكل‌گيري تهران‌پارس بود كه در امتداد نارمك بعد از خيابان در دشت امروزي شروع مي‌شد و به فلكه اول تهران‌پارس ختم مي‌شد.در آن زمان كل اين منطقه (تهران‌پارس امروزي) مشتمل بر يك زيارتگاه و آتشكده مقدس زرتشتيان بود كه امروزه در ضلع شرقي فلكه دوم تهران‌پارس قرار دارد و دشت‌هاي وسيعي كه در بخش‌هايي از آن كشتزارهاي جو و گندم ديم وجود داشت و در انتهاي فلكه چهارم تهران‌پارس كنوني تعدادي انارستان و باغات انگور و دامداري كه متعلق به زرتشتيان بود.آب مورد نياز اين باغات و زمين‌ها در فصول بارشي سال در چند آب انبار ذخيره مي‌شد، كه آثار يكي از آنها هنوز در مجتمع مسكوني فرهنگيان در فلكه چهارم تهران‌پارس باقي است و يكي ديگر را شهرداري منطقه 4 در خاك سفيد امروزي تبديل به مجتمع فرهنگي كرده است و ديگري در محلي است كه حاليه باشگاه وزارت دارايي (ابتداي گردنه قوچك) است.زمين‌هاي اين منطقه متعلق به چند برادر و پسر عموي زرتشتي مذهب بود هم خيابان‌هاي اصلي تهران‌پارس به اسامي آنها است. مانند خيابان گيو ـ رستم ـ رشيد و...زرتشتيان اين زمينداران بزرگ را «ارباب» چيزي مترادف خان مي‌ناميدند. اشخاصي خيّر و نيكوكار بودند، كه در منطقه تهران‌پارس آن زمان باقيات صالحات زيادي از خود باقي گذاشتند، مثلاً در حوالي فلكه دوم تهران‌پارس يك مجتمع مسكوني بزرگ و وسيع براي خانواده‌هاي كم درآمد و به اصطلاح امروزي مستضعف آن روزگار ساختند كه هنوز هم به همان صورت موجود و مورد استفاده است. يا در بالاي فلكه تهران‌پارس دو استخر بسيار بزرگ (درياچه مصنوعي) ساختند كه با مقياس‌هاي آن زمان كار بزرگي بود و آب مورد نياز تهران‌پارس و بخش‌هاي شرقي نارمك را تأمين مي‌كرد و بايد بگويم كه نخستين لوله‌كشي آب در تهران، حتي قبل از لوله‌كشي آب تهران، توسط همين برادران زرتشتي انجام شد كه به آب تهران‌پارس معروف بود و آن دو درياچه مصنوعي در حال حاضر در داخل باشگاه وزارت دارايي قرار دارد.[2]در آن ايام در اين دو درياچه  قايق تفريحي قرارداده بودند كه مردم در ايام تعطيل از آن استقبال و به قايقراني روي درياچه مي‌پرداختند و در درياچه بالايي رستوران و باشگاهي وجود داشت كه مردم تهران باشگاه تهران‌پارس مي‌ناميدند و خوانندگان و هنرمندان معروف آن زمان در اين باشگاه به اجراي برنامه‌هاي هنري مي‌پرداختند، و حتي از خانواده‌ سلطنتي براي استفاده از برنامه‌هاي تفريحي به اين محل مي‌آمدند.همچنين اولين سينماي روباز ايران (درايون سينما) را در خياباني در حوالي فلكه دوم و سوم تهران‌پارس ساختند كه مردم براي ديدن فيلم‌هاي سينمايي با اتومبيل خود وارد محوطه شده و از درون اتومبيل به تماشاي فيلم‌هاي سينمايي مي‌پرداختند.با رونق نارمك، تهران‌پارسي هم از سال 1333 رو به رونق و آباداني گذاشت.در سال 1333 فقط فلكه اول تهران‌پارس وجود داشت و مابين فلكه اول و دوم كلاً خاكي و بيابان بود.در شمال خيابان 124غربي (شهيد طيبه مهرنامي) تعدادي خانه ويلايي توسط خود مالكان تهران‌پارس با آجر معروف به بهمني (!) ساخته شده بود و تعدادي خانه هم در قسمت شرق فلكه سوم تهران پارس ساخته و با شرايط سهل و آسان، تقريباً مجاني به مردم (بيشتر افسران ارتش شاه) واگذار كرده بودند، به اين اميد كه مردم با ديدن سكونت افسران و مقامات دولتي در اين منطقه به خريدن اراضي مابين اين دو منطقه (غرب فلكه اول و دوم تهران‌پارس) رغبت پيدا كرده و فاصله اين دو قسمت توسط خود مردم و خريداران پر شود!حتي محمد رضاشاه پهلوي براي افتتاح اين ساختمان‌هاي مسكوني به تهران‌پارس آمد و از اين منازل تازه احداث شده بازديد كرد.مالكان تهران‌پارس براي آنكه هديه‌اي به شاه داده باشند، و محمدرضا حاضر به آمدن به اين منطقه و افتتاح چند ده خانه ويلايي (!) شود يك باغ و ساختمان تازه احداث را به شاه هديه دادند كه پس از پيروزي انقلاب اسلامي مدتها محل شهرداري منطقه 4 تهران بود و هم اينك به يك مركز تفريحي و فرهنگي تبديل گرديده است.همچنين تهران‌پارس داراي نخستين كازينو (قمارخانه!) شد كه هنوز قديمي‌هاي تهران‌پارس به خياباني كه در آن كازينو وجود داشت، خيابان كازينو مي‌گويند.با افزايش سكنه نارمك نيازهاي يك جامعه انساني چهره نمود و در سال 1330 سنگ بناي نخستين مسجد نارمك كه اكنون مسجد رفيع و مجال و پر ابهتي در خيابان سمنگان روبروي خيابان چمن شرقي قرار دارد توسط جمعي از خيّرين گذاشته شد. افرادي مانند حاج آقا مقدم، حاج آقا روحي، مهندس بازرگان دكتر سحابي و جمعي ديگر كه الان حضور ذهن ندارم از بقيه اسم ببرم كه يحتمل همه دارفاني را وداع گفته‌اند، در مورد دكتر سحابي و مهندس بازرگان (اولين نخست وزير پس از انقلاب) كه مطمئن هستم جان به جان‌آفرين تسليم كرده‌اند!                              

نظير خود بگذاشتند و بگذشتند                     خداي عزّوجلّ جمله را بيامرزد!

در امتداد خيابان سمنگان (جنوب خيابان) پس از چهل و شش متري غربي باغ بزرگ و به اصطلاح در اندشتي (در اندر دشت!) به نام باغ پدر ثاني وجود داشت.مرحوم پدر ثاني (صاحب باغ) آدم خير و نيكوكاري بود و بخشي از باغ را اجازه داد به خيابان اضافه كنند، كه آن خيابان تا پس از پيروزي انقلاب همچنان خيابان پدر ثاني ناميده مي‌شد، كه از خيابان تهران‌نو شروع و به سه راه سمنگان ختم مي‌شد.از آن باغ عظيم اكنون حتي تك درختي هم باقي نمانده است و كل آن منطقه تبديل به مجتمع‌هاي مسكوني شده كه در حدفاصل خيابان زركش و پدرثاني سابق قرار دارند. در نزديكي تقاطع اين خيابان با چهل و شش متري غربي در ضلغ شرقي منزل مرحوم حاجي فعلي مربي اسطوره‌اي كشتي ايران قرار داشت كه شاگرداني همچون مرحوم تختي را تحويل جامعه ورزشي ايران داد، و هنوز هم بازماندگان مرحوم حاجي فعلي در همان منزل اقامت دارند، و من با مصطفي فرزند ارشد حاجي فعلي دوست و بچه محل بودم.يكي از پرجمعيت‌ترين روزهاي تهران مثل تمام شهرهاي ايران و مناطق شيعه‌نشين جهان روز عاشوراي حسيني است.اما در ماه محرم و در روز عاشورا دستجات سينه‌زني در خيابان سمنگان تهران علمداران پرطرفداري داشت كه عموماً برجسته‌ترين كشتي‌گيران تيم ملي بودند كه فقط روز عاشورا براي عزاداري به خيابان سمنگان و مسجد جامع نارمك مي‌آمدند و اين به واسطه سكونت مربي اخلاق‌مدار و برجسته كشتي آزاد ايران مرحوم حاجي فعلي در اين منطقه بود.نكته جالب اينكه حاجي فعلي مربي برجسته كشتي آزاد كه بزرگاني چون تختي و ناصر گيوه‌چي و غيره و غيره را تحويل جامعه ورزشي ايران داده بود در جنوب سمنگان اول پدر ثاني سكونت داشت و چهره نامدار ديگر كشتي ايران مرحوم «حبيب‌الله بلور» در شمال خيابان سمنگان در ميدان شير و خورشيد (هلال احمر كنوني) زندگي مي‌كرد...شايد كساني كه امروزه وارد ميدان هلال احمر و خيابان سمنگان و خيابان گلبرگ مي‌شوند و پشت ترافيك سنگي اين منطقه اعصاب خرد مي‌كنند (ريز ريز مي‌كنند!) باورشان نشود كه در گذشته‌اي نه چندان دور مرحوم حبيب‌الله بلور در بخش شمالي ميدان هلال احمر امروزي خانه وسيعي داشت كه در آن اسب نگهداري مي‌كرد و صبح‌ها و اواخر غروب در اين منطقه اسب‌سواري مي‌كرد.ناصر گيوه‌چي كشتي‌گير نامدار و قهرمان المپيك هم در خيابان چهل و شش متري غربي يك خانه ويلايي شمالي داشت و به اصطلاح بچه نارمك بود.علاوه بر اين سه چهره نامدار كشتي، محمد نصيري قهرمان برجسته وزنه برداري و برنده چندين مدال طلاي دوره‌هاي مختلف المپيك (در خروس وزن) هم يكي دو كوچه پايين‌تر از پارك فدك كنوني سكونت داشت.علاوه بر ورزشكاران كشتي آزاد و فرنگي و مربيان برجسته آن، قهرمان نامدار فوتبال ‌همايون بهزادي و مهراب شاهرخي هم از ساكنان اوليه نارمك بودند.در واقع اولين باشگاه فوتبال صاحب نام ايران كه بعدها پايه بزرگترين تيم فوتبال كشور شد در نارمك تأسيس شد و آن باشگاه شاهين بود كه داراي زمين فوتبال استاندارد و استخر و سالن كشتي و وزنه‌برداري بود و هنوز هم آن باشگاه قديمي زير قسمت جنوبي پارك فدك وجود دارد، اين باشگاه بعدها به باشگاه پيكان و سپس پرسپوليس (قرمزته!) تغيير نام داد.بازيكنان صاحب نام فوتبال آن زمان كه اسطوره‌هاي تاريخ فوتبال ايران هستند نظير شيرزادگان و بهزادي و كلاتي و شاهرخي در همين زمين خاكي تمرين مي‌كردند و بچه‌هاي نارمك فوتباليست‌اي محل خود را تشويق مي‌كردند.در آن موقع فوتباليست‌ها قرار دادهاي ميليارد توماني و اتومبيل‌هاي چند صد ميليوني نداشتند و مثل زمين خاكي باشگاه شاهين خاكي و باصفا و مردمي، و به معناي واقعي پهلوان بودند.

هنرمندان نارمك

از ورزشكاران صاحب نام كه بگذريم، معروفترين هنرمندان آن زمان ايران كه نام عده‌اي همچنان در ذهن مانده و فراموش ناشدني است در نارمك زندگي مي‌كردند.همين‌جا عرض كنم كه نخستين استوديوي فيلمسازي و فيلمبرداري كه صاحب پلاتو (دكور) بود در خيابان پدرثاني نارمك توسط فردي به نام «امين اميني» ساخته شد. امين اميني‌ كه خود نيز گاهي به عنوان هنرپيشه در فيلم‌هايي كه تهيه‌كنندگي و كارگرداني مي‌كرد ظاهر مي‌شد نام اين استوديو را «عصر طلايي» گذاشت. در استوديو عصر طلايي فيلم‌هاي سينمايي زيادي (بالغ بر يكصد فيلم سينمايي) ساخته شد و هميشه در جلوي در استوديو عصر طلايي كه در يك خيابان خاكي منشعب از خيابان پدرثاني (بين شيرمرد و پدرثاني) قرار داشت، عده‌اي از علاقمندان فيلم و سينما منتظر بودند تا هنر پيشه‌هاي مورد علاقه خود را هنگام ورود و خروج از استوديو مشاهده كنند و يا احياناً با دوربين لوبيتل روسي (دوربين رايج آن زمان) عكسي با هنرپيشه مورد علاقه خود بيندازند و يا از آنها امضاء بگيرند...هنرپيشه‌هايي چون ايلوش ـ ايرج رستمي ـ سارا ـ شهين ـ دلكش ـ همايون ـ ناصر ملك مطيعي و ...گروه زيادي از ستارگان و سوپراستارهاي آن زمان در نارمك زندگي مي‌كردند.مرحوم محمدعلي فردين گروهبان نيروي هوايي و قهرمان كشتي آزاد (دارنده مدال از المپيك توكيو) كه سالها در خيابان شهباز (17 شهريور امروزي) ايستگاه خرابات زندگي مي‌كرد در جنوب خيابان جويبار غربي (چهار راه مهرگان) يك خانه دوطبقه در 150 متر زمين احداث كرده بود و يك اتومبيل فولكس واگن قرمز رنگ مدل كار من (فولكس كتابي!) داشت كه به علت خاكي و سنگلاخ بودن خيابان جويبار آن را به سختي مي‌آورد و جلوي خانه‌اش پارك مي‌كرد.سعيد پسر فردين اگرچه از نظر سني از من كوچكتر بود ولي مورد علاقه و همبازي فوتبال گل كوچك با من و برادرم بود.در آن ايام چون برق درست و حسابي در مملكت نبود و اكثر شب‌ها برق مي‌رفت، يادم هست فردين موقع قدم زدن جلوي در خانه يك چراغ قوه بزرگ هم به دست داشت و اين عادت او شده بود.علاوه بر فردين مرحوم محمدتقي ظهوري كمدين مشهور فيلم‌هاي فارسي هم كه برعكس نقش‌هايي كه به عهده مي‌گرفت، فردي بسيار خانواده دوست و متعهد و اهل ايمان و تقوا بود در خيابان جويبار غربي نبش ميدان 72 زندگي مي‌كرد، كه بعدها از آنجا رفت و دخترش ساكن آن خانه شد.اين ميدان هفتاد و دو همان ميداني است كه محمود احمدي‌نژاد رئيس جمهوري سابق جمهوري اسلامي هم همراه خانواده خود و عمويش در يكي از كوچه‌هاي غرب ميدان، كه كوچه‌اي خاكي بود زندگي مي‌كرد و كمي جلوتر به آن خواهيم پرداخت.بالاي ميدان هفتاد و دوم، درست يك ميدان بالاتر كه خيابان چمن غربي را رد مي‌كرديم «محمدعلي كهنمويي» بازيگرسينما زندگي مي‌كرد كه علاوه بر هنرپيشگي صاحب قلم طنز توانايي در نظم و نثر بود و من در روزنامه فكاهي توفيق با كهنمويي همكار و در نارمك با آن مرحوم بچه محل بودم.آخرين بازي او در فليم كاروان‌ها همراه با هنرپيشگان بزرگ بين‌المللي نظير آنتوني كوئين ـ‌ مايكل كالينز و كريستوفر لي بود كه در اصفهان فيلمبرداري شد.باز از قضاي روزگار در همين راستا، يك ميدان بالاتر منزل فرانك ميرقهاري ستاره مشهور فيلم‌هاي فارسي بود كه با رضا بيك ايمانوردي هنرپيشه ديگر سينما و مادر و پدرش زندگي مي‌كرد.آن طرف خيابان سمنگان منزل سپيده (نسرين) هنرپيشه ديگر سينما بود كه بعدها با امان منطقي نويسنده و شاعر و كارگردان برجسته سينما ازدواج كرد.خانم فريبا خاتمي ستاره معروف سينما هم كه نقش‌هاي اول را بازي مي‌كرد و به اصطلاح سينمايي‌ها سوپراستار بود در جنوب شرقي ميدان شير و خورشيد (هلال احمر فعلي) زندگي مي‌كرد.علاوه بر ورزشكاران و هنرمندان درجه اول، جمعي از اهل ادب و فرهيختگان و خوانندگان طراز اول كشور هم ساكن نارمك بودند.در رأس اين افراد مرحوم دكتر جعفر شهيدي استاد بزرگ ادبيات و مفسر قرآن بود كه قطعه زميني در خيابان 46 متري غربي ـ درست ميدان پشت درمانگاه (بيمارستان انصاري كنوني) ـ خريداري كرد و نقشه آن را خودش كشيد و بر احداث آن نظارت كرد و چون علاقه داشت خانه‌اي شبيه خانه‌هاي شهرستان مسقط‌الرأس خود داشته باشد حياط خانه را خاك‌برداري كرد و از سطح كوچه پايين‌تر گرفت.وي به اين خانه بسيار علاقمند بود و تا پايان عمر در آن زندگي كرد و اكنون اين خانه توسط شهرداري منطقه 8 تهران به خانه فرهنگ تبديل شده است. (خانه فرهنگ دكتر شهيدي)مرحوم شهيدي استاد ادبيات من بود و من از اين بزرگوار بي‌بديل (به اندازه بضاعت خود) بسيار آموختم.عمده‌ترين خصلت مرحوم دكتر شهيدي بي‌توجهي كامل به مال‌اندوزي و جيفه دنيا بود.امروزه كه انسان مسابقه مال‌اندوزي و خشن درگرفته ميان جامعه و مردم را مي‌بيند و بعضاً عده‌اي عليرغم پر بودن حساب‌هاي بانكي داخل و خارج كشورشان و مالك ده‌ها و صدها ملك و ممر درآمدهاي كلان بودن با سوء استفاده از قدرت سياسي و ساير مظاهر قدرت دست در بيت‌المال مي‌برند و كلاه مردم و دولت را بر‌مي‌دارند و غارت و چپاول به زرنگي و بهره‌برداري از فرصت (!) تغيير نام داده است، انسان وقتي سيره بزرگاني چون مرحوم شهيدي را به ياد مي‌آورد، از آنهمه بزرگواري و استغناي طبع و بي‌اعتنايي به مال و مال‌اندوزي غرق حيرت مي‌شود.دكتر شهيدي چه در قبل از انقلاب و چه (بويژه) پس از پيروزي انقلاب از شخصيت‌هاي علمي و فرهنگي مورد توجه بود، اما در همان خانه قديمي آجري كه در نارمك ساخته بود زندگي كرد و هرگز حاضر نشد خود را وام‌دار مقامات و صاحبان «زر» و «زور» و «تزوير» كند تا خانه خود را تبديل به احسن كند و يا از نارمك به محل نامدارتري نقل مكان كند و يا بر اركيه‌اي تكيه كند و پست و مقامي بگيرد و آنطور كه رايج و امري معمولي تلقي مي‌شود به رانت‌خواري و صله گرفتن و چاق كردن حساب بانكي خود مبادرت ورزد. دكتر شهيدي هميشه همگان را به راستگويي و صداقت در گفتار و رفتار و نيك‌انديشي و نيك‌خواهي براي همگان دعوت مي‌كرد و بايد بگويم از معدود كساني بود كه خدا و دين و آئين الهي را به معناي واقعي مي‌شناخت.دلقت به چه كار آيد و مسحي و مرقع خود را از عمل‌هاي نكوهيده بري‌دارحاجت به كلاه بركي داشتنت نيست   درويش صفت باش و كلاه تتري داربالاي همان ميدان مدتها «بنان» خواننده معروف موسيقي ايراني و عبدالوهاب شهيدي خواننده ديگر و آوازخوان شهير زندگي مي‌كردند.عبدالوهاب شهيدي عادت داشت صبح زود بيايد به نانوايي سنگكي خيابان سامان ـ صد متر بالاتر از چهار راه جويبار ـ و براي صبحانه از شاطر ممد نان تازه بخرد. در آن زمان كه نارمك هنوز لوله‌كشي آب شهري نداشت، بارها شخصاً بنان و عبدالوهاب شهيدي را پاي فشاري (آب چاه) ديدم كه با سلطل حلبي آمده بودند براي خانه آب ببرند!مرحوم «ابراهيم آبار» از روزنامه‌نگاران قديمي موسسه اطلاعات و سردبير اطلاعات هوايي هم نارمك زندگي مي‌كرد و از ساير اهل قلم مي‌توان به مرحوم «داريوش آريا» اشاره كرد كه پس از ازدواج با يكي از ستارگان سينماي آن زمان براي مدتي در حوالي ميدان هفت حوض نارمك اجاره‌نشين بود.

سياستمداران

دهه 1330 كه حكومت محمدرضا پهلوي تلاش مي‌كرد با تغييرات وسيع در آموزش و پرورش تعصبات ديني و مذهبي مردم را از پايه (دبستان و دبيرستان) تعديل كند و روحيه ناسيوناليستي را در دبستان‌ها و دبيرستان‌ها ترويج و در ادبيات و دروس تاريخ روي دوران‌هاي باستاني تأكيد و در تاريخ معاصر دروان سلطنت رضاشاه و محمدرضا شاه را به عنوان روزگار خوشبختي مردم ايران تبيين نمايد و بخصوص آموزش‌هاي ديني نظير تعليمات ديني و قرآن را خلاصه و كوتاه و حتي‌المقدور سطحي و گذرا كند، مذهبي‌ها براي مقابله با رژيم به احداث مدارس، دبيرستان‌ها و حتي هنرستان‌هايي «دين محور» روي آوردند و در قم و تهران مدارس ملي (غيردولتي) تأسيس كردند كه براي مثال بايد به دبيرستان متعلق به شهيد بهشتي در قم و دبيرستان ايران در خيابان مجاهدين امروزي تهران و دبيرستان كمال در نارمك و هنرستان كارآموز در نارمك اشاره كرد.دبيرستان كمال متعلق به جمعي از روحانيون و ملي‌گرايان نهضت آزادي بود كه يادم هست سالها مرحوم دكتر سحابي رياست آن را به عهده داشت و در ايام ماه مبارك رمضان در اين مراكز آموزشي افطاري مي‌دادند و در اكثر افطارها مهندس بازرگان و دكتر سحابي و آيت‌الله طالقاني هم حضور مي‌يافتند.دبيرستان كمال و هنرستان كارآموز در خيابان سمنگان نارمك از كانون‌هاي مهم دانش‌آموزي مورد توجه ساواك (سازمان اطلاعات و امنيت شاه) بود و بارها هم بعضي از معلمين و اساتيد شاغل در آن و هم دانش‌آموزان توسط ساواك بازداشت شدند كه از آن جمله مي‌توان به شهيد محمدعلي رجايي و مرحوم دكتر سحابي اشاره كرد.شهيد محمدعلي رجايي هم كه قبلاً گروهبان نيروي هوايي بود و پس از استعفا از نيروي هوايي و اخذ ديپلم در دبيرستان كمال كارهاي دفتري انجام مي‌داد در همين خيابان سمنگان مدت‌ها اجاره‌نشين بود، و بعدها خانه نزديك به ميدان بهارستان را خريداري و از نارمك نقل مكان كرد. من به واسطه مرحوم كيومرث صابري با آقاي محمدعلي رجايي آشنايي پيدا كرده بودم.كيومرث صابري فومني (معروف به گل‌آقا) از فومن به تهران آمده بود و در دانشگاه تهران وارد رشته ادبيات شده بود. اينجانب كه از سال 1344 به روزنامه توفيق وارد شده و هر هفته مطالب فكاهي شامل اشعار و مقالات كوتاه و بلند و حتي كاريكاتورهايم در روزنامه توفيق چاپ مي‌شد معرف مرحوم كيومرث صابري به آقاي حسن توفيق بودم.دفتر حسن توفيق (روزنامه توفيق) در خيابان جمهوري فعلي (كه آن زمان شاه‌آباد خوانده مي‌شد) نرسيده به چهار راه استانبول، طبقه دوم يك پاساژ قرار داشت كه در زيرزمين آن پاساژ خواننده بسيار مشهور آذربايجاني به نام «مصطفي پايان» رستوران داير كرده و اسم خود را هم تابلوي آن رستوران قرار داده بود: «رستوران مصطفي پايان!»
ما پايان ماه كه صد گاهي هم دويست تومان حق التحرير مي‌گرفتيم به نوبت در اين رستوران غذايي مي‌خورديم و يادش به خير با مرحوم صابري و محمدعلي رجايي در اين رستوران چندين بار كوفته تبريزي به بدن زده بوديم!مرحوم كيومرث صابري با شهيد محمدعلي جايي در مدرسه كمال همكار بود و همين آشنايي و همكاري در دوران شاه موجب انتصاب صابري به عنوان رئيس دفتر شهيد رجايي، پس از اشتغال رجايي در امور سياسي پس از انقلاب گرديد.«گل‌آقا» نام يك روزنامه قديمي دوران قاجاريه و اسم مستعار يك طنزنويس قديمي گيلاني بود، كه مرحوم صابري آن را اخذ و در روزنامه توفيق به عنوان اسم مستعار خود به كار برد.البته ابتدا كيومرث صابري اسم مستعار خود را «گردن شكسته» گذاشته بود، و بعد از مدتي قلم زدن هم «گردن شكسته» باقي‌ ماند، و هم «گل‌آقا» شد!من سال 1344 وارد كارهاي مطبوعاتي (با شروع نوشتن در روزنامه توفيق) ‌شدم و اوايل سال 1347 بود كه صابري را به «حسن توفيق» معرفي كردم.براي معرفي مشاهير نارمك الحق و الانصاف نياز به تحرير يك جلد دايره المعارف است و چون شرح و بسط همه اسامي در اينجا نمي‌گنجد به مصداق آنكه گفته‌اند: «خير الكلام قل و دل» خلاصه كنم معروف‌ترين چهره‌اي كه از نارمك برخاسته است و چه موافق او و چه مخالفش باشيم بايد اقرار كنيم كه در نوع خود پديده‌اي، شايد تكرار ناشدني باشد، حاج محمود احمدي‌نژاد معروف به (دكتر احمدي‌نژاد) است.حاج محمود احمدي‌نژاد كنوني چهار ـ پنجساله بود كه من اين بچه سبزه روي لاغراندام ريزه ـ ميزه را در ميدان 72 نارمك ديدم.خانواده احمدي‌نژاد تازه به تهران كوچ كشيده بودند، اگر اشتباه نكنم سال 1341 يا 1342 بود.ميدان هفتاد و دو يك ميدان خاكي بود كه هنوز اراضي اطراف آن كاملاً ساخته نشده بودند. بطوري كه مثل امروز لازم نبود براي خارج شدن از محوطه مسكوني اطراف ميدان به خيابان چمن غربي و يا جويبار غربي رفت، بلكه از زمين‌هاي خالي ساخته نشده اطراف ميدان به خيابان سمنگان و خيابان سامان راه تردد وجود داشت. در جنوب ميدان يك دبستان ملي (غيردولتي) به نام دبستان حجازي وجود داشت كه متعلق به فردي به همين نام بود، اما چون در آن زمان بسياري از مردم قادر به پرداخت شهريه سالي چهل‌ـ پنجاه توماني دبستان نبودند ترجيح مي‌دادند بچه‌هاي خود را به دبستان‌هاي دولتي بفرستند.محمود احمدي‌نژاد هم به دبستان سعدي در چهار راه تلفخانه مي‌رفت. در كنار اين دبستان سعدي يك سينماي روباز تابستاني وجود داشت كه متعلق به آقاي تبريزيان بود. تبريزيان تابستان‌ها در اين سينماي روباز فيلم نمايش مي‌داد و كساني كه نمي‌خواستند همان 5 ريال، يك تومان را هم بپردازند و وارد محوطه سينما شده، روي صندلي بنشينند و فيلم را با كيفيت و صداي خوب ببينند در ميدان خاكي (چهار راه تلفخانه)‌ اجتماع مي‌كردند و از دور صحنه‌هاي مبهم فيلم را مي‌ديدند و هر كس بر حسب آنچه در ذهن خود داشت سناريويي براي فيلم در حال نمايش حدس و گمان مي‌زد!در ره عشق نشد كسي به يقين محرم راز هــر كسي بـر حسب فكر گماني داردچون هنوز املاك اطراف ميدان هفتاد و دو كاملاً ساخته نشده بودند اهالي ميدان از جمله محمود و داود احمدي‌نژاد هم براي خريد نان سنگك از جلوي دبستان حجازي رد مي‌شدند و به خيابان سامان مي‌آمدند و نان خود را ابتياع مي‌كردند.در منازل مردم هم مثل امروز حمام و آب گرم وجود نداشت و حمام محل «گرمابه فرد ايران!» متعلق به يك نفر آدم يزدي در چهار راه سامان و خيابان جويبار پذيراي اهل محل بود، كه البته شب‌هاي جمعه و روزهاي جمعه بسيار پرازدحام بود و بويژه براي رفتن به حمام خصوصي كه به آن «نمره!» مي‌گفتند بايد يك ساعت ـ سه ربع روي صندلي‌هاي آهني ارج مي‌نشستيم!صحبت از «صندلي ارج» شد ياد «صنايع آزمايش» افتادم! ارج و آزمايش در آن زمان دو رقيب صنعتي بودند. بايد عرض كنم كارخانجات آزمايش كه بعدها تبديل به بزرگترين كارخانه توليد يخچال و آبگرمكن و ماشين لباس‌شويي و ساير ملزومات خانگي گرديد، توسط مرحوم «محسن آزمايش» بنيان‌گذاري شد و محل اوليه كارخانجات آزمايش كمي بعد از سه راه سي‌‌متري نارمك در جنوب خيابان «تهران‌نو» بود. محسن‌ آزمايش در ابتدا در اين كارخانه بخاري‌هاي ساده چوب سوز و نفت سوز مي‌ساخت و سپس شروع به ساختن آب گرم‌كن كرد و كم‌كم اين كارخانه به بزرگترين كارخانه صنعتي تهران و چه بسا گفت ايران تبديل شد كه محصولات آن، بويژه يخچال و بخاري به خارج هم صادر مي‌شد.«محسن آزمايش» هم به خاطر نزديكي به كارخانه در همين نارمك زندگي مي‌كرد. بعدها كه اين منطقه مسكوني شد، كارخانه اوليه تبديل به انبار و مركز تخصصي تعميرات شد و كارخانجات آزمايش به جاده آبعلي ـ سه راه جاده لشكرك ـ منتقل شدند (كه فكر كنم هنوز هم در آنجا داير است)برگرديم ميدان هفتاد و دو، كه از قديم گفته‌اند: «از هرچه بگذري سخن عشق خوش‌تر است!»پدر آقاي احمدي‌نژاد در همان محل مدتي در آهنگري سرگرم بود و بعدها به ساختن كانال كولر روي آورد و آقاي حاج (دكتر) محمود احمدي‌نژاد و برادرش داود احمدي‌نژاد هم نزد پدر و عمو، بويژه در ايام تعطيلي مدارس در تابستان‌ها كارآموزي و كارگري مي‌كردند. دبيرستان آقاي محمود احمدي‌نژاد مدتي دبيرستان دانشمند بود و از ديگر شاگردان اين دبيرستان كه حاليه صاحب نام و از فعالان تلويزيون (سيماي جمهوري اسلامي) است آقاي واحدي بود كه حاليه در تهران‌پارس زندگي مي‌كند. آقاي واحدي كه با اجراي مخصوص خود برنامه‌هايي در روستاها مي‌سازد فرزند حاج آقا واحدي امام جماعت مسجد جامع نارمك است.حاج آقا واحدي كه تقريباً از حدود نيم قرن پيش امام جماعت مسجد جامع نارمك است و من و خانواده آقاي احمدي‌نژاد و اهالي نارمك پشت سر ايشان نماز خوانده‌ايم برادر همان شهيد واحدي معروف است كه در جريان ترور حسنعلي منصور دستگير و تيرباران شد.صحبت از مسجد و حاج آقا واحدي شد بايد اشاره كنم كه آقاي محمود احمدي‌نژاد و خانواده‌اش از خانواده‌هاي مذهبي و بقول امروزي‌ها مسجدي بودند و پدر ايشان از كساني بودند كه همواره در نماز جماعت حاضر مي‌شد و همين محمود آقا و برادرش داود احمدي‌نژاد هم در محل به بچه‌هاي مذهبي و مسجدي شهرت داشتند.از بچه محل‌ها و همبازي‌هاي آن زمان علاوه بر محمود احمدي‌نژاد اين اسامي به خاطر مانده است.ناصر و نادر بادوام، احمد درياني كه پدرش تنها روحاني آن ميدان بود و محضر اسناد رسمي داشت ـ شريفي كه خيلي به فوتبال علاقه داشت ـ علي سياه كه اصالتاً جنوبي بود و بچه‌هاي محل به خاطر رنگ پوستش به او علي سياه مي‌گفتند و خدابيامرز در جواني دار فاني را وداع گفت: نبي‌الله نصيري كه در حال حاضر ساكن آلمان است و از جراحان برجسته اين كشور است.موقعي كه محمود احمدي‌نژاد  شهردار تهران شد، اهالي قديمي سمنگان و خيابان سامان و محدوده‌اي كه ميدان هفتاد و دو قلب آن محسوب مي‌شود باورشان نمي‌شد آن بچه لاغراندام سبزه‌رو كه دفتر و كتابش را زير بغل مي‌زد و پياده از ميدان هفتاد و دو تا چهار راه تلفخانه مي‌رفت تا به مدرسه سعدي برسد حاليه شهردار يكي از ابرشهرهاي جهان شده است، هنوز اهل نارمك از اين بهت و تعجب و حيرت‌زدگي بيرون نيامده بودند، كه محمود احمدي‌نژاد به رياست جمهوري ايران رسيد و ثابت كرد كه:

نداند بجز ذات پروردگار                     كه فردا چه بازي كند روزگار!

اكنون كه ختم مقال به سياست رسيد بايد عرض كنم (نمي‌دانم براي حسن ختام يا قبح ختام! كه علاوه بر محمود احمدي‌نژاد چند سياستمدار رژيم گذشته و جمهوري اسلامي هم در نارمك زندگي مي‌كردند.از سال 1342 به بعد آقاي حسين هيراد نماينده چالوس و نوشهر در مجلس شوراي ملي آن زمان در ايستگاه بيمه زندگي مي‌كرد و مرد درويش صفت و بي ادعايي بود. (فرزند هيراد معروف رئيس دفتر رضاشاه پهلوي)سرلكشر علوي مقدم هم در چهار راه جويبار شرقي و خيابان سامان خانه و ملك بزرگي با ده‌ها مغازه داشت كه پس از انقلاب مصادره شد.خانم دباغ چهره معروف انقلاب اسلامي كه از زنان مبارز عليه رژيم شاه و بسيار زندان رفته، زجر كشيده و شكنجه شده بود در ميداني بالاي خيابان چمن غربي زندگي مي‌كرد.آقاي اصغري كه پس از پيروزي انقلاب مدتي وزير دادگستري و سرپرست موسسه كيهان بود هم در خيابان 46 متري نزديك چهار راه تلفخانه سكونت داشت.آقاي عليرضا معيري هم كه پس از پيروزي انقلاب اسلامي مدتها معاون نخست‌وزير (ميرحسين موسوي) بود نزديك تقاطع سامان و جويبار از قديم منزل داشت. بالاي همين ميدان هم منزل مسكوني «جواد عليزاده» نوجوان مو بوري بود كه ذوق و استعداد غريبي در نقاشي و كاريكاتور داشت. جواد عليزاده كه از هفت ـ هشت سالگي همراه خانواده‌اش به نارمك كوچ كشيده بود از سال‌هاي دهه 1350 به يكي از معروف‌ترين كاريكاتوريست‌هاي كشور تبديل شد و ده‌ها جايزه از بينال‌هاي بين‌المللي به دست آورد و آثارش در نشريات بين‌المللي مانند نشريات رئيس چاپ شدند. در آن ايام تعداد كاريكاتوريست‌هاي كشور از انگشت‌هاي دست تجاوز نمي‌كرد.بزرگان و پيشكوستاني مانند سرهنگ جعفر تجارتچي ( كه من در روزنامه اطلاعات و توفيق با آن مرحوم همكار بودم) حسن توفيق، و محسن دولو، لطيفي، ناصر پاكشير كه كم‌كم جوانان مانند جواد عليزاده و احمد عرباني هم كه جوانان خود ساخته و داراي هنر ذاتي بودند هنرشان را به منصه ظهور رساندند و به شهرت زيادي رسيدند.جواد عليزاده در حال حاضر ناشر مجله معروف و قديمي طنز و كاريكاتور است كه شهرت جهاني دارد.اشكال نوشتن اين قبيل مطالب در آن است كه نويسنده موقع به يادآوري خاطرات قديمي به كلّي منقلب مي‌شود و هم ترشحات هورموني‌اش بالا مي‌رود و هم سلسله اعصابش دچار رعد و برق مي‌شوند!بنده هم در موقع نگارش آنچه رفت دچار احساسات جور واجور شدم و حاصل كار اين شد كه خودم بهتر از تو خواننده گرامي مي‌دانم كه مقداري درهم و برهم شده و به قول كسبه حبيب خدا (!) همه چيز درهم است!عده زيادي را هم به ياد آوردم كه حاليه در ميان ما نيستند و اگر امروزه سر از خاك در آورند و نارمك و تهران امروزي را ببينند كه بجاي آن آب و هواي پاك و محيط باز و بي سروصدا و رفاه و آسايش، ترافيك و ازدحام و دود و آلودگي و سروصدا ووو... دامنگير مردم شده و گريبان آنها را گرفته است خدا را صد هزار بار شكار مي‌كنند كه «مرگ» اين «زندگي» را از آنها گرفته است!

انجام جهانيان نباشد جز مرگ

و از شاخ حيات ما نماند بر و برگ 

بهرام به گور رفت و ضحاك به خاك 

جمشيد كجا شد، و چه شد خرگه و خاك؟!




1. حاجي واشنگتن، نشر گلفام ـ 1355 تهران ـ نوشته: اسكندر دلدم1. (شايان ذكر است بينانگذار لوله‌كشي آب در تهران هم يك نفر مهندس زرتشتي به نام اسفنديار يگانگي بود كه شبكه آب لوله‌كشي در تهران را تأسيس كرد.)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر