شـود
آیــا که سر برج حقوقم بدهنـد؟ روح تـازه بـه تـن زندگـی مـن
بدمنـد
بچههـا
دفتـر و کاغـذ بخرند از بــازار مشـقهــا را بنـویسنـد
همــه بــیآزار
صبح
بیگریه سوی مدرسه خود بروند از پی «پــول» سر کوچه پـی من
ندوند
زن
من داد سـر من نزنـد، پـول بـده پول کفش و کت و هم دامن مقبول بده
میشود،
زنـده بمانم بخرم یک خانــه قـرضهایـم بدهـم داخـل این کـاشانـه
می
شود کفش و کلاهی بخرم تا امسال سرفکنـده نشـوم پیش همه چون پارسـال
ای
خدا مشکل مستضعف خود چارهنما کـه دگــر خسته شدم، پاک فتادم از
پـا!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر