اي كه ميپرسي چرا مسكن ندارم
اين كه سهله ـ بنده حتي زن ندارم
اي كه ميگويي چرا من يالقوزم
زن جهنم ـ رخت هم بر تن ندارم
ظاهراً عقلم سر جاشه ـ وليكن
اينقدر دانم كه مخ ـ اصلاً ندارم
گشتهام ديوانه ـ از وضع زمانه
عاقلان را ـ ارزش ارزن ندارم
گرچه باشد دزدي و رندي زرنگي
اين زرنگي هر كه دارد ـ من ندارم!
آنقدر بيحال و بيزورم كه گويي
فرصتي از بهر جون كندن ندارم!
خرج اين دوران مرا كرده كلافه
قند و چايي ميخرم ـ روغن ندارم
ديگران مردند و وارستند از غم
بنده حتي عرضهي مردن ندارم!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر