در هفتههای گذشته مردم استانهای خوزستان ـ ایلام و استانهای شمال غرب کشور با هجوم سراسری جدیدی از سوی کشور دوست و برادر عراق روبرو شدند.
لشکر عظیمی از شن و ماسه روان که از بیابانهای
خشک و لمیزرع عراق برخاسته بود شهرهای استان خوزستان و ایلام و بعضی استانهای
شمال غرب را غرق در خاک و تاریکی کرد.
البته مقامات مسئول کشور، به ویژه حاجيه خانم معصومه
ابتکار رئیس سازمان حفاظت از محیط زیست (که چیز زیادی از آن باقی نمانده!) بیکار
ننشسته و پیامکهای تلفنی در رابطه با همدردی با مردم غرق در خاک و شن ارسال و
رئیس جمهور محترم هم طی نطق دلنشینی خود را «همنفس» با مردم اهواز و شهرهای بلا
زده اعلام فرمودند!
از ظاهر قضیه و بیانات مسئولین اینطور برمیآید
که برادران عراقی در قضیه بیابان زدایی و مالچپاشی با برادران خود در ایران
همکاری نمیکنند و علیرغم آنکه جمهوری اسلامی جوانمردانه و با روحیه بخشش و ایثار
حرفی از یک هزار میلیارد دلار خسارتی که عراق در جریان جنگ 8 ساله با ایران به ما
وارد آورد نمی زند، و حتی بعضی شهرهای عراق را لولهکشی آب و خیابان بندی و اماکن
زیارتی را بازسازی و بودجه عظیمی را در کشور دوست و برادر هزینه کرده است، حالی به
مسئولین ما نمیدهند و علیرغم تفاهمنامهها و قراردادهای امضاء شده قبلی بیابانها
را به امان خدا رها کردهاند تا خاک آن با مختصر طوفانی بلند شود و شهرهای جنوبی و
غربی و شمال غربی ما را در گردوغبار و شن فرو ببرد.
البته در این مورد یحتمل تنها بیابانهای عراق مقصر
نیستند و چه بسا مسئولین کشور هم برای شانه خالی کردن از زیر بار مسئولیت خود و بیتوجهی
به توسعه بیابان در کشور و عدم مالچپاشی و جنگل کاری به موقع، در اظهارات و
مصاحبههای خود گناهکار را عمدتاً به گردن بیابانهای عراق و عربستان و شمال
آفریقا از نایروبی گرفته تا صحاری عربستان و شرق سوریه میاندازند و خلاصه اینکه
همه دنیا مقصرند الا مسئولین و مدیران نازنین و کارآمد و زبده و آیندهنگر جمهوری
اسلامی!
طوفان شن و ماسه و بلند شدن میلیونها متر مکعب
خاک از بیابانها و بارش بر سر مردم شهرهای جنوبی و غربی و شمال غرب کشور زنگ خطر
و هشداردهندهای است که باید مورد توجه عاجل مسئولین کشور قرار بگیرد تا همین
اتفاق که حالیه قادر به جمع و جور کردن آن نیستند فردا در غرب کشور و شمال کشور به
خاطر خشک شدن دریاچه ارومیه روی ندهد و به محض وزیدن مختصر بادی میلیونها تن نمک
در هوای تبریز و شهرهای استان آذربایجان و شمال کشور پخش نگردیده و زندگی در این
مناطق را غیرممکن نسازد. از نخستین روزهای حاکمیّت اسلام در ایران مقرّرات سفت و
سخت رژیم طاغوتی برای جلوگیری از دستاندازی سودجویان به جنگلها و مراتع نادیده
گرفته شد و با ورود دام به جنگلها و تهاجم شرکتهای چوببری و بهرهبردار و مردم
عادی و زمینخواران (بخوانید جنگل خواران!) و رویش ویلاهای رنگ و وارنگ بجای درختهای
قطع شده، چیزی نمانده است که تتمه درختهای باقیمانده هم از ریشه درآورده شده، و
جنگل ها هم به سرنوشت دریاچه ارومیه دچار شده و در آینده نزدیک شاهد فجایع زیست
محیطی در این مناطق هم باشیم.
آنطور که در این مملکت رسم است به محض وقوع
حوادثی از این دست فوراً مسئولین شروع به مصاحبه با مطبوعات و سخنرانی و سروصدا در
جلوی دوربین تلویزیونی کرده و از تصمیمات و ایدهها و برنامههای خود برای مهار
بحران و جلوگیری از تکرارش میکنند، امّا به محض فرو نشستن بحران موضوع تا سال
آینده و فصل وقوع طوفانهای شن فراموش میگردد!
راه حل ساده این بحران «بیابان زدایی» با روشهای
علمی و معمول در جهان و جلوگیری از رشد و گسترش بیابانها با کاشت نهال های
سازگار با خشکی و زمینهای شور و کمآب و مبارزه با جنگلزدایی است، که تاکنون
نادیده گرفته شده است. امروز موضوع ریزش میلیونهای تن خاک و شن و گردوغبار بر سر
مردم اهواز و شهرهای بحران زده جنوب و غرب کشور توجه وسایل ارتباط جمعی داخلی و
خارجی را به خود جلب کرده و حتی انتشار اخبار مربوط به این رویداد موجب اطلاع
سازمان حفاظت محیط زیست هم شده است، امّا سالیان سال است مردم تهران به صورت دیگر
اسیر نوع خطرناکتری از ریزگردها هستند.
بنا به گفته مسئولان بهداشتی کشور سرطان ریه و
دستگاه گوارش و کلیه و کبد و همه بخشهایی از بدن انسان که از آلودگی هوا تأثیر میپذیرند
در میان ساکنان تهران فزونی هشداردهندهای پیدا کرده و سن ابتلا به آن هم پایین
آمده است، یعنی اینکه آلودگی هوا بچه، نوجوان، پیر، زن و مرد نمیشناسد و قربانیان
خود را انتخاب نمیکند.
تا قبل از روی کار آمدن غلام کرباسچی به عنوان
شهرداری تهران هنوز میشد در بخش هایی از این شهر غرق در دود تنفس کرد و هنوز
باغات بزرگی در شمال و غرب تهران کار ریههای این کلان شهر آلوده را انجام میدادند،
امّا با فروش تراکم و اجازه تفکیک باغات چند صد ساله و تبدیل آنها به برجهای
عمودی پرتراکم که از قضا در کریدور وزش باد غرب به شهر تهران ساخته شدند تیر خلاص
را به محیط زیست تهران زد و در مدت کوتاهی موجب گسترش عمودی و افقی تهران و هجوم
بیسابقه مردم از شهرستانها و روستاها و قراء و قصبات به این شهر فاقد امکانات
زیست محیطی شد!!
حتی تا اوایل استقرار جمهوری اسلامی در ایران
مناطقی که امروزه سعادتآباد و اوین و ونک و صادقیه و شهران و غیره و ذالک نامیده
میشوند و میلیونها نفر را در آپارتمانهای سر به فلک کشیده خود محبوس کردهاند
باغات سرسبز توت و گردو و درختهای مثمر و غیرمثمر بود.
در شرق تهران هم از فلکة اوّل تهرانپارس به بالا
بیابان بود و حالیه تا لشکرک و گلندوک غرق در جمعیت شده است. جاجرود، بومهن و
رودهن و آبعلی وو.... همه که ییلاقات تهران بودند به این شهر عجیب الخلقه که نه به
شهر شبیه است و نه روستا، و با استانداردهای هیچ شهری ولو بمبئی و دهلی هم نمیخواند،
پیوستهاند! مطمئن باشید در آینده نزدیک که شاید به چند سال هم نرسد شهرک پردیس
فعلی که بعد از بومهن روی زمینهای کشاورزی و گسل مشاء ساخته شده است به منطقه
مرکزی تهران تبدیل خواهد گردید!
از جنوب هم که تهران به کهریزک و رباط کریم رسیده
است.
دلمان خوش بود که تهران اگر از منابع و مناظر
طبیعی محروم است و رودخانهای مانند دانوب آبی از وسط آن نمیگذرد، یا در اطراف آن
مثل شهر صوفیا در بلغارستان جنگلهای انبوه طبیعی وجود ندارد و در کنار دریا و یا
دریاچه نیست، حداقل در شمال سلسله جبال البرز سر به فلک کشیده منظرهای طبیعی و
منحصر به فرد در اختیار سکنه تهران قرار داده است. یادم میآید پس از پیروزی اسلام
بر نظام شاهنشاهی پهلوی، وقتی اولین سفیر نیکاراگوآ به تهران آمده بود، چون
نیکاراگوآ در تهران سفارت نداشت سفیر کبیر که از قضا برادرزن دانیل اورتگا بود (در
همه کشورهای عقب افتاده فامیل بازی وجود دارد!) در یکی از طبقات فوقانی هتل هیلتون
اطاقی گرفته بود که هم محل سکونت او بود و هم محل موقّت سفارت!
یک روز زمستان که به دیدنش رفته بودم، از قضا برف
سنگینی در تهران باریده و سلسله جبال البرز پوشیده از برف بود.
سفیر تا مرا دید گفت: از صبح زود پشت شیشه
ایستادهام و منظره این کوهستان زیبا را تماشا میکنم و لذّت می برم امروز یاد
سوئیس افتادم.
من از این تعریف سفیر خوشحال شدم و لذّت وافر
بردم و در دل خدا را شکر کردم که الحمدالله شمال تهران به سد سکندری چون سلسله
جبال البرز میرسد و تخریب کنندگان محیط زیست و زمینخواران و ثروتاندوزان و
صاحبان قدرت (زر ـ زور ـ تزویر) نمیتوانند دامنه شمال تهران را گسترش دهند.
امّا امروزه مشاهده میشود علاوه بر زمینخواری،
جنگلخواری و دریاخواری پدیده کوه و کوهستان خواری هم دامن این مملکت را گرفته و
با زیر پا گذاشتن قانون با متههای الماسه مخصوص معدنکاوی، سنگهای چند ده میلیون
ساله کوهستان را خرد میکنند و برج و ویلا و مجموعههای آپارتمانی بر روی کوهستان
شمال تهران (انفال) میسازند!
آقایان مرتب در مصاحبه و خودنمایی جلوی دوربین
تلویزیون در مورد مشکلات تهران هشدار میدهند، در حالی که جلوی چشم آنها حوزه
آبریز تهران تبدیل به مناطق مسکونی میشود!
سیستم طبیعی حوزه آبریز تهران از بدو تشکیل پوستۀ
خارجی زمین به این صورت بوده که در زمستان با نزولات جوی در کوهستان مرتفع البرز
جنوبی (که دو قلعه دماوند و توچال آن در ردیف مرتفعترین قلل جهان هستند برف ذخیره
میشده و در فصل گرما این برفها ذوب و در رودخانههایی که شیب آنها به طرف جنوب
تهران است سرازیر میشدهاند.
من سیل رودخانه کن را به یاد دارم. سیل امامزاده
داوود را به یاد دارم.
در مواقع عادی در فصل تابستان قدرت آب جاری در
این رودخانهها و حتی مسیلها و رودچهها به اندازهای بود که سنگهای چند تنی را
جابجا میکرد.
رود جاجرود، رود کرج، رود کن، رود میگون و منابع
آبی دیگر همگی از دامنههای این کوهستان مرتفع تغذیه می شدند. در کجای دنیا مردمی
که با کمبود آب و منابع آبی روبرو میباشد حوزه آبریز شهر خود را تخریب و تبدیل به
مناطق مسکونی میکنند؟
سیستم قناتهای تهران هم از دامنه این کوهستان
شروع و آب را به جنوبیترین نقاط تهران میرساندند.
بجای حفظ قناتهای تهران فاضلاب ساخت و سازهای
حساب نشده و مطالعه نشده و بیرویه را به این سیستم کهن جاری کردند. عمر سیستم
قناتهای تهران که در چند دهه گذشته تخریب شد به زمانی برمیگشت که تهرانی وجود
نداشت و مردم «ری» برای تأمین آب مورد نیاز خود از کوهپایههای البرز آب را در
کاریزهای زیرزمینی جاری و به «ری» میرساندند.
تا قبل از احداث سد کرج (امیرکبیر) و لولهکشی
شهر تهران توسط مهندس اسفندیار یگانگی به خیابان بولوار کشاورز کنونی آب کرج گفته
میشد و وجهالتسمیه آن از این قرار بود که در وسط خیابان بولوار کنونی رودخانهای
جریان داشت که آب رودخانه کرج و رودخانه کن را به آن جاری کرده بودند و این
رودخانه یا بهتر بگوئیم کانال دستساز و روباز آب را در بالای سر شهر تهران جاری
میکرد و از آن به طرف جنوب انشعاباتی گرفته بودند که به نقاط مسکونی شهر تهران که
در آن زمان حد شمالی آن خیابان انقلاب کنونی ـ
حد جنوبی آن مولوی و بازار ـ حد غربی آن میدان انقلاب فعلی و حد شرقی آن
میدان امام حسین (شهناز سابق) میرساند. متأسفانه در زمان پهلوی دوّم هم به موضوع
روی گسل بودن شمال تهران توجهی نشد و تهران به طرف شمال (و البته از سه جهت دیگر)
رشد سرطانی یافت.
پس از پیروزی انقلاب این رشد جهشی شد و به ویژه
کسانی که مردم را به زی طلبگی و دوری از اشرافیگری و تجمل دعوت میکردند به اتفاق
جمعی تازه به دوران رسیده و به ثروت رسیده از طریق رانتخواری و ویژه خواری خانههای
خود را در قراء و قصبات و یا مولوی و اسماعیل بزاز و شوش و قلعه حسن خان رها کرده
و به شمال تهران هجوم آوردند!
در زمان غلام کرباسچی هم برای کسب درآمدهای
انتخاباتی شروع به فروش تراکم کردند و اجازه دادند در کوچه باغهای شمال تهران که
ریههای تهران بزرگ بودند برجهای چند ده طبقه بسازند، بدون آنکه توجه کنند این
کوچههای ظرفیت تردد صدها و هزارها اتومبیل را ندارند!
بدون آنکه توجه کنند تهران فاقد جنگل و فضای سبز
طبیعی و در نتیجه تولید اکسیژن توسط درخت و گیاهان است.
از طرف دیگر همانهایی که رژیم گذشته را به بیتوجهی
و فراموش کردن روستاها و قراء و قصبات میکردند با توسعه شهرها و تزریق همه سرمایهگذاریها
به تهران و چند شهر بزرگ زمینه بیکاری در روستاها و شهرستانها و قراء و قصبات را
فراهم و روستائیان عزیز را به تهران آوردند تا بجای دامداری و کشاورزی و باغداری و
پرورش نوغان و زنبور عسل و غیره ذالک سر چهارراهها فال حافظ بفروشند یا شیشه اتومبیل
پاک کنند و یا به مسافرکشی پرداخته و پیک موتوری شوند. بازگذاشتن راه واردات قاچاق
و رونق دادن به بازرگانی هم از سوی دیگر بازار کشور را مملو از برنج وارداتی و
پنیر بلغاری و کره خارجی و روغن نباتی و سایر محصولات غذایی کرد و در نتیجه تولید
کشاورزی و دامداری و باغداری و سایر آنچه خاص روستاها و شهرستانها بود نابود شد و
خیل شهرستانیها و روستاییها عازم تهران یکی دو شهر بزرگ دیگر شدند.
امروزه گفته می شود تهران 20 میلیون جمعیت شناور
دارد.
در شهری که زیربناهای لازم برای زندگی شهری 20
میلیون نفر وجود ندارد ازدحام 20 میلیون نفر فاجعه است.
از همه فکاهیتر اینکه مرتب میگویند تهران آب
ندارد و همزمان از چهار طرف و افقی و عمودی تهران را گسترش میدهند!
میگویند آب تهران آلوده به فاضلاب انسانی و
غیربهداشتی است. سبزیجات نخورید چون در تهران سبزي و صيفيجات با فاضلاب پرورش
داده میشوند! گوشت نخورید چون دامهای ورامین در میان زبالههای بیمارستانی چرا
میکنند!
در جسد مرغها بیش از حد استاندارد سرب وجود
دارد! و بدتر از همه اینکه هوای تهران هم آلوده به تمام عناصر موجود در جدول
مندلیف میباشد!
مرتب هشدار میدهند افراد مسن و کودکان و
مبتلایان به بیماریهای قلبی و تنفسی بیرون نیایند و در خانه بمانند!
باید به مسئولان محترم که مدیریت آنها خلاصه در
هشدار دادن شده است گفت که تهران ممکن است به نقطه بدون بازگشت برسد.
اگر خشکسالی هم تمام شود سدهای اطراف تهران در
آینده کفاف نیازهای جمعیت رو به رشد تهران را نخواهند داد.
اگر حتی اجازه داده نشود یک نفر به تهران مهاجرت
کند همین جمعیت موجود تهران براثر زادوولد (طبق نظریه خللناپذیر مالتوس) هر بیست
ـ بیست و پنج سال رشد نجومی پیدا کرده و پس از دو سه دهه دو برابر و سه برابر و
.... خواهد شد.
سرازیر شدن روزانه بیش از یکهزار اتومبیل جدید به
خیابانهای تهران کار را بجایی خواهد رساند که دود اگزوز اتومبیلها بر تتمه
اکسیژن موجود در هوای تهران غلبه خواهد کرد. اکنون که با بروز طوفان گردوغبار در
شهرهای جنوبی و غربی بعضی مسئولین از خواب غفلت بیدار شدهاند خوب است توجه کنند
اگر مسئولین عالیرتبه وزارت بهداشت از رشد سرطان و پایین آمدن سن سرطان در تهران و
رشد بیماری های قلبی و عروقی و ریوی در تهران صحبت میکنند و هشدار میدهند به
علت نابودی محیط زیست در تهران است.
شاید عزیزان (!) بگویند اشکالی ندارد که تهران آب نداشته باشد، میرویم
آب چینیها را میآوریم. ما که همه چیز را از مهر و تسبیح و جانماز گرفته تا دارو
و مواد غذایی و صنعتی و اسباب بازی بچه و بزرگ را از چین میآورم، آب را هم از چین
خواهیم آورد!
امّا «هوا» را چه خواهید کرد؟ حتماً میخواهید
مثل کانال کولر (!) از چین به تهران کانال بکشید و هوا را هم وارد کنید!
امّا این نشدنی است و بازرگانان محترم به فکر
واردات هوا از چین نیفتند زیرا خود چینیها از نظر تنفسی بیشتر از ما در اختناق
هستند!
انشاءالله وعدههای مدیران جامه عمل بپوشند و
هوای بدون خاک به اهواز و شهرهای جنوبی و غربی و شمال غرب برگردد، امّا بعد از
اینکه گردوغبار از شهرهای استان خوزستان و ایلام و آذربایجان غربی گرفته شد خوب
است فکری هم به حال مردم تهران بکنند که سالهای طولانی است (حتی قبل از آنکه مردم
استانهای جنوبی و غربی به این وضعیت کشنده مواجه شوند) در گردوغبار نامحسوس دست و
پا میزنند!
در ضمن باید توجه داشت وضعیت شهرهایی مانند تهران
و اراک و تبریز و اصفهان و شهرهای دیگر از اهواز خاگ گرفته خطرناکتر است، چرا که
در هوای اهواز و شهرهای جنوبی و غربی گردوغبار و خاک میآید و روی سروکله و خانهها
و ماشینها و اسباب اثاثیه مردم مینشیند و بلا نسبت همه را خاک بر سر میکند.
امّا در هوای تهران آلودگیها نمینشینند و همراه با هر تنفس وارد ریههای مردم میشوند.
بنابر تحقیقات علمی ذرات ناشی از سوخت ناقص وسایل
نقلیه و ذرات ناشی از اصطکاک لاستیک غیراستاندارد (بیشتر وارداتی از چین) و ذرات
ناشی از اصطکاک لنت ترمزهای غیراستاندارد (بیشتر وارداتی از چین!) و ذرات متصاعد
شده از موتورخانهها و شوفاژخانههای منازل و کارخانجات واردات و صدها ریزگرد
میکرونی دیگر که با چشم غیرمسلح قابل مشاهده نیستند در هوا معلق میمانند و رسوب
نمیکنند و وارد مجاری تنفسی و ریه مردم و هر نفسکشی که در خیابانها و معابر شهر
رفت و آمد میکند میشوند و مردم را گرفتار دکتر و دارو و بیمارستان و مرگ زودرس
میکنند!
راه چاره کاهش جمعیت تهران است. جمعیت تهران را
چطور میشود کاهش داد؟
در عصر درخشان حکومتداری حاج آقا احمدینژاد
تصمیم گرفتند برای کاهش جمعیت کارمندان ادارات را به سایر نقاط کشور گسیل دارند!
(که البته نشد چون مثل سایر کارهای دولتهای نهم و دهم مطالعه نشده و فکر نشده
بود.)
بهترین راهکار انتقال کارخانجات بزرگ از تهران و
انتقال پادگانها و پایگاههای نظامی از تهران است.
در حال حاضر بیشتر شهرکها و روستاهای استانهای
کمتر توسعه یافته به ویژه در شرق کشور تخلیه شدهاند که از منظر امنیتی هم مخاطرهآمیز
است.
چه اشکالی دارد کارخانجات اتومبیلسازی به سیستان
و بلوچستان و کارخانجات سیمان و تولید مصالح ساختمانی به شهرهای دورافتاده خراسان
منتقل شوند؟
پادگانها و پایگاههای نظامی هم باید در نقاط
مختلف نزدیک به مرزها باشند تا در صورت نیاز بتوانند با فاصله کم زمانی و مکانی
عکسالعمل نشان دهند.
وجود پایگاههای نظامی در داخل شهرهای پر ازدحام
هیچ دلیل منطقی ندارد.
تهران باید مانند بسیاری از شهرهای بزرگ جهان
نظیر آنکارا و امثال آن تبدیل به مرکز اداری و تجاری شود.
با خروج صنایع و خروج پادگانهای نظامی از تهران
دهها و صدها هزار کارگر و کارمند نظامی و خانوادههای آنها از این شهر پر ازدحام
و آلوده خارج خواهند شد.
البته این کاری نیست که بتوان در یک دوره زمانی
چند ماهه و چند ساله انجام داد، امّا باید از همین لحظه به برنامهریزی پرداخت و
تمهیدات لازم را اندیشید چرا که فردا خیلی دیر است و با این رشد جمعیت و توسعه
ساخت و ساز که دیگر حتی یک وجب زمین خالی در تهران باقی نمانده است مشکل خانم
ابتکار و سازمان تحت مدیریت ایشان دو چندان شده و باید مسئولین محترم این سازمان
دست به اقدام عاجلی نظیر اقدامی که در خوزستان کردند (!) زده و برای مردم دچار
خفگی شده تهران پیامک بفرستند که: «ما هم نفس شما هستیم!»
به قول شاعر:
هم نفس تنها نرو...
بذار تا منم بیام....
سرنوشتمون یکی.....
هر دومون مسافریم!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر