دوشنبه

مشكل مسكن!

بايد به شما عرض كنم محترمانه
با حرف زدن، حل نشود مشكل خانه
با اين همه سرمايه ـ زمين ـ نيرو ـ امكان
اين مشكل مسكن ـ همه عذر است و بهانه
داني چه بود فرق فلان مالك و بنده
او سنگ محك دارد و من سنگ مثانه
گويند زمين خوارِ ـ زمين خورده ـ ولي نه
اين دام ـ نشسته به كمين ـ در پس دانه
افسوس كه در عصر اتم ـ عصر تمدن
از عاطفه و صدق ـ نمانده است نشانه
هر كس پي پر كردن جيب است ـ زهر راه
حيران شدم از مردم اين دور و زمانه
تفهيم هنر ـ چند كني، بي‌هنران را
باباي كچل را ـ چه نيازي است به شانه
اي پول، كه فكر همه باشد به تو مشغول
چون ريگ مشو، جانب هر سفله ـ روانه

زنده از بي‌كفني!

بسكه خوردم همه شب باد هواي وطني!
رنگ سرخم شده تبديل به زرد چمني!
پدر بخت بسوزد كه ز بيكاري محض
كار من گشته شب و روز فقط سينه‌زني
گوئيا معدن گچ باشد و مملو ز سبوس
كله بي‌مخ من، زير كلاه لگني!
كاش منهم عوض كسب فضيلت ز ازل
رفته بودم پي دوز و كلك و جيب‌كني!
ديدمش نيم نخود عاطفه و رحم نداشت
آنكه مي‌كرد تظاهر به اصول مدني
هِر ز بِر هيچ نمي‌فهمد و ماتم كه چرا
رتبه‌اش گشته فزون‌تز ز اويس قرني
خورده‌ام در طلب كار در اين شهر خراب
گه از اين توسري و گاه از آن تو دهني
بين مردم شده‌ام سمبل بيكاري و قرض
نسيه از بسكه گرفتم ز فقير و ز غني
دلم از بوي پلو مي‌تپد و مي‌رقصد
چون وكيلان به ختم جلسات علني
هر كسي هست به عشق و به اميدي زنده
زنده هستم من حسرت زده از بي‌كفني!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر