تـاجـری گفتـا پســر را ز چــه رو بـردهای سـر در کتاب خود فرو
گفت: «صبح و شام میخوانم کتاب تـا
مگـر آرم بـه کسـب علـم رو
زانکـه آخـر علـم و دانش بهــر من آبـــرو مـیآرد و نــام
نکــو
چـون پـدر بشنیـد ایـن گفتــار را گفت: اینقدر ای پسر مهمل مگو!
ای خـدا عقلت دهد تا جـای علـم پـول
روز و شب نمایی جستجـو
چون توان با پول، هر چیزی خرید هم
بزرگـی، هم شرف، هم آبـرو
لیـک گـر دستت تهی باشد زپــول دانشت را هم ندارد کس قبول!!!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر