یکشنبه

حرص و آز سرمایه دار مفت بر !!


یکی از بزرگان که از بد روزگار در مقام بالایی قرار گرفته بود نامه ای چند خطی در توصیه پسرش به یکی از وزرا نوشت و از او خواست تا چند صد هکتار از منابع ملی و زمین های موات و دولتی به پسر ایشان واگذار کند !
گدازاده ( ! ) با معرفی نامه ابوی صاحب مقام و منصب سراغ وزیر مربوطه رفت و تقاضای تصاحب زمین ها و اراضی ملی کرد !
وزیر به گدا زاده پیشنهاد کرد آفتاب نزده بر روی زمین شروع به راه رفتن کند و در غروب آفتاب به نقطه شروع برگردد و تا هر کجا که توانسته برود و آن نقطه را نشانه گذاری کرده تصاحب و تملک کند !
مردک حریص روز بعد هنوز آفتاب طلوع نکرده شروع به رفتن کرد و تا آنجا که می توانست دورتر و دورتر رفت و چون بسیار حریص بود و می خواست از این فرصت بیشترین استفاده را بکند شرط اصلی پیشنهاد را که برگشت به نقطه شروع به هنگام غروب آفتاب بود فراموش کرد و پاسی گذشته از عصر این شرط به یادش آمد.
چون وقت زیادی تا غروب آفتاب نمانده بود با تمام وجود شروع به دویدن کرد و هرچه آفتاب پائین تر می رفت بر سرعت دویدن خود می افزود تا آنجا که توانی برایش باقی نماند، اما حرص او برای موفقیت در تصاحب زمین مفت باعث می شد همچنان بدود و به قلب خود فشار وارد کند !
سرانجام دوان دوان در حالی که نفسی برایش باقی نمانده بود خود را به نقطه شروع رساند و در همان جا از پای در آمد و قلبش از تپش باز ایستاد و زندگی اش به اتمام رسید و تنها زمینی را که به دست آورد قطعه زمینی به اندازه قبرش بود !!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر