شنیدم در دهی مردی خرش مرد
نشست و غصه آن خر بسی خورد
یکی پرسیدش این اندوه از چیست
چرا خودداری و آرامشت نیست؟!
بنالید و به او گفتا : خرم مرد
همه آرامشم را با خودش برد
بپرسیدش چرا وقتی زنت مرد
شمردی ماتم او را بسی خرد؟
نکردی ناله و افغان و زاری؟
چرا اینگونه اکنون بی قراری؟
بگفتا : آن زمانی که زنم خفت
به من هر کس که آمد ، تسلیت گفت
هر آنکس وعده یک دخترم داد
کنون کی یک نفر قول خرم داد؟!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر