جمعه

تا هستم و هست دارمش دوست !

گویند مرا چو زاد مادر 
آداب ستم کشیدن آموخت 
افزود به شیر خشک من آب 
رسم و ره قالبیدن آموخت
گرداند مرا به کوی و برزن
سگدو زدن و دویدن آموخت
دستم بگرفت و برد در صف
جنس کوپنی گرفتن آموخت
بودم به فشار در اتوبوس
در داخل صف چپیدن آموخت
گوشم بکشید گاه و بیگاه
تا حرف و سخن شنیدن آموخت
بگذاشت بروی شانه ام بار
بر قامت من خمیدن آموخت
از نرده مرا پراند در پارک
چون مرغ به من پریدن آموخت
در زیر درخت توت و انجیر
چون بره به من چریدن آموخت
صبح و شب و ظهر نان خالی
هر روز به من جویدن آموخت
تا رخ ننماید او به موجر
از زیر درم خزیدن آموخت
در جامعه چون معلمم اوست
تا هستم و هست دارمش دوست !

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر