جمعه

حکایت ! ( بر وزن گلستان سعدی بخوانید ! )






 آورده اند که در ازمنه معاصر روستا زاده ای در پشت کوه همی به بی عاری و بیکاری زیست کردی و تنها تخصص او پاک کردن طویله از مدفوع و تپاله دواب و انتقال کثافات طویله به سر مزرعه و کود دادن درختان و صیفی جات بودی و بس!
روستاییان او را یاردانقلی احول نامیدی، چون که خطای دید و چشمان دوبین داشتی و تعداد صفرهای روی چک را بیشمار می دیدی!
چون به سن بلوغ جسمی تقریبا نزدیک شدی پدر بانگ بر آوردی که ای فرزند احول! از سایر پشت کوهی ها بیاموز که راه شهر در پیش گرفتندی و حالیه در شهر جاه و مقام یافته و خر سواری در ده را با پورشه سواری در خیابان های شهر تاخت زده و در آپارتمان های تریبلکس و ویلاهای سلطنتی شمال شهر زیست می کنندی ! 
سخن چون بدین جا رسید فرزند بیل را که پر از فضولات گاو و گوسفند بود به کناری انداخت و بر پدر بانگ بر آورد که من الساعه راه شهر در پیش گیرم و صاحب ویلا و شرکت و کارخانه و آپارتمان تریبلکس و حساب ریالی و ارزی شوم!
پدر که بر گنگ بودن و کم هوشی و بیسوادی و منگل بودن فرزند آگاه بودی آهی از سر افسوس بر کشیدی و گفتندی که چشمم آب نمی خورد تو آدم بشوی ! و این جمله مایوس کننده را که تو آدم نخواهی شد چندین و چند بار به رخ فرزند تپاله جمع کن خود کشیدندی!
در حال فرزند پای پیاده و پا برهنه در حالی که لقمه نانی و پنیری به عنوان قوت راه در جوف خشتک جاسازی کرده بود راهی شهر شد تا به شوکت و جاه و مقام و مال و ثروت برسد! 
چون به شهر در آمدی ملاحظه اش شد که کار فعلگی کلا در دست برادران خارجی مقیم ایران است و چاره ای ندارد که مدیریت قبول نماید و کمر به خدمت امت بندد، که از قدیم گفته اند: فلک زمام امور را دهد به دست نادانان!
و ایضا خبیر کیجارودی گفته است: هر که نادان تر سهمش بیشتر! 
پس راه به اداره ای برد که هم ولایتی سابقش که زودتر از ده آمده بود در آنجا مالک الرقاب بودی!
چون هم ولایتی سابق یاردانقلی را با آن وضعیت اسفبار و گرسنه و تشنه یافتی یک پست نان و آبدار به وی پیشنهاد کردندی!
یاردانقلی از این پیشنهاد آنقدر مبسوط گردیدی که پیشانی و هر جای نه بدترش کش آمدی و گشوده گردیدی و به همین مناسبت به گشادگی معروف شدی که به نوشته تاریخ خبری (!) زان پس با گشاده دستی اموال دولت و ملت را به خواص دادی و خود در دل آنها جا کردندی!
القصه چون لوازم ریاست و کیاست نداشتی فی الحال همولایتی ها برایش چند دکترا از دانشگاه های آکسفورد و هاوایی و سوربون با توسل به نرم افزار فتوشاپ تهیه و منبعد او را دکتر گشادکی جار زدندی!
در کوتاه مدتی یاردانقلی پشت کوهی سابق و دکتر گشادگی فعلی به مقامات عالیه رسیدی و این ممکن نشد مگر به سبب خشونت و سبعوعیت در برابر مردم و هموطنان و خطای دید در موقع کشیدن چک و غارت اموال عمومی و حال دادن به کسانی که او را ویترین خود ساخته بودندی!
چون شهرت مقام و ثروت و کیاست و ریاست یاردانقلی به پشت کوه رسید پدر که باور نداشتی فرزند عقب افتاده ذهنی و گاگول او به این مقامات دنیوی رسیده باشد راهی شهر شد تا از نزدیک وضعیت فرزند را معاینه کند!
به هنگام ورود به دارالخلافه چون گزمه ها بفهمیدی این پیرمرد روستایی پدر آقای قدرقدرت و ولی نعمت آنها است وی را با تشریفات و استقبال رسمی به محل جلوس یاردانقلی هدایت و دلالت کردندی و فرزند چون چشمش به پدر اوفتادی، بانگ شبیه عرعر زدی که یا ابی! آیا تو نبودی که مرتب به من سرکوفت می زدی که آدم نخواهم شد؟! حالا ببین که چه رییس بزرگی ( به این بزرگی ) شده ام ...
پدر نگاهی عاقل اندر سفیه به فرزند انداختندی و گفتی: من هرگز نگفتم که تو در این مملکت رئیس خیلی بزرگی نمی شویه، گفتم آدم نمی شوی و هنوز هم سر حرفم هستم که رییس بزرگی شدی و به پست و مقام عالیه و ثروت باد آورده رسیده ای ولی آدم نشده ای که پیشینیان به درستی گفته اند: رئیس شدن چه آسان، آدم شدن چه مشکل!
مورخین می نویسند فرزند را از این متلک سیاسی چنان خشم آمد که فی الحال دستور اعدام جمعی بیگناه صادر فرمودی و از شدت خشم دچار خطای دید شده و ثروت عظیمی را چک کشیده و به حساب شریک خود ریختی تا بعد از هضم رابعه بگذراند!
بیت : فلک زمام امور را دهد به دست نادانان!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر