مسافری که از فرودگاه عازم منزل بود در تمام طول مسیر به این فکر بود که چطور راننده تاکسی فرودگاه را دو دره کند و بدون دادن کرایه تاکسی حب جیم را بخورد و متواری شود !
آخر نزدیک مقصد و پیاده شدن فکر بکری به خاطرش رسید و به راننده گفت : " یک اسکناس صد دلاری از جیبم افتاده عقب ماشین و نمی توانم پیدایش کنم، لطفا جلوی یک دکه سیگار فروشی توقف کنید تا فندکی بخرم شاید زیر نور فندک صد دلاری را ببینم و پیدا کنم !
راننده اطاعت کرد و جلوی اولین دکه ایستاد؛ به محض توقف تاکسی مسافر رند ساکش را که کنار دستش روی صندلی عقب بود برداشت و پیاده شد تا بگریزد اما هنوز از تاکسی دور نشده بود که راننده تاکسی گاز را تا آخر گرفت و متواری شد ( راننده به عشق صد دلاری زودتر گریخته بود !! )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر